روايت شده كه مردم روزى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سؤ ال كردند تا سؤ الاتشان زياد شد و پيامبر را به خشم آوردند. پس حضرت به منبر رفت و فرمود: از من سؤ ال كنيد كه از هرچه از من بپرسيد به شما خبر خواهم داد. مردى به پا خواست و عرض كرد: اى رسول خدا پدرم كيست ؟ فرمود: پدرت حذافه است پس دو جوان برخاستند و گفتند: اى رسول خدا پدر ما كيست ؟ فرمود: پدرتان همان كسى است كه به نام او خوانده مى شويد، آنگاه مرد ديگرى برخاست و گفت : اى رسول خدا من در بهشتم يا دوزخ ؟ فرمود: در دوزخ ، و چون مردم ديدند پيامبر خشمگين شده سؤ ال نكردند.))(784)
در حديث است كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله نهى فرمود: ((از قيل و قال و بسيار پرسيدن و ضايع كردن مال .))(785)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((نزديك است كه مردم از يكديگر بپرسند تا بگويند اين را خدا آفريده . پس چه كسى خدا را آفريده است ؟ و هرگاه چنين گفتند: يگوييد: (( قل هو اللّه احد )) تا سوره را ختم كنيد. آنگاه يكى از شما سه بار آب دهن خود را به سمت چپش بيندازد و بايد از شيطان رانده شده به خدا پناه ببرد.))(786)
جابر گويد: ((آيه تلاعن (يكديگر را لعن كردن ) نازل نشد، مگر به خاطر بسيار سؤ ال كردن .))(787)
در داستان موسى و خضر عليهما السّلام هشدارى است بر منع از سؤ ال كردن پيش از زمان سؤ ال زيرا خضر گفت : (( فان اتبعتنى فلا تسالنى عن شى ء حتى احدث لك منه ذكرا. )) و چون موسى راجع به كشتى (سوراخ شدن كشتى به وسيله خضر) پرسيد خضر بر موسى اين كار را زشت شمرد تا پوزش طلبيد و گفت : (( لا تواخذنى بما نسيت و لا ترهقنى من امرى عسرا.)) )) (788) و چون موسى صبر نكرد تا سومين بار پرسيد خضر گفت : (( هذا فراق بينى و بينك . )) و از موسى جدا شد. بنابراين پرسش مردم عوام از مشكلات دين از بزرگترين آفت هاست و موجب برانگيخته شدن فتنه هاست پس دفع و منع عوام از پرسيدن واجب است و تعمق عوام درباره حروف قرآن و علومى نظير آن و دقت در آنها شبيه به اين است كه شاه به كسى نامه اى بنويسد كه چيزهايى را در آن ترسيم كرده باشد و او به آنچه ترسيم شده سرگرم نشود و وقت خود را تلف كند به اين كه كاغذ آن نامه كهنه يا تازه است كه ناگزير شايان كيفر خواهد بود. همچنين است حال شخص عوام كه حدود قرآن را ضايع مى كند و سرگرم حروف آن مى شود كه آيا قديم است يا حادث و همچنين است بحث در ديگر صفات خدا.
اين پايان كتاب آفات زبان از بخش مهلكات (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء )) است .
و به خواست خدا كتاب آفات خشم و كينه و حسد پس از آن خواهد آمد و ستايش در آغاز و انجام و ظاهر و باطن از آن خداست و بر محمّد صلّى اللّه عليه و آله و خاندانش درود و سلام باد.
كتاب آفت خشم و كينه و حسد
مقدّمه
اين پنجمين كتاب از بخش مهلكات كتاب (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء است
(( بسم اللّه الرحمن الرحيم ))
ستايش از آن خداوندى است كه اميدواران جز به عفو و رحمت او تكيه نمى كنند و خائفان جز از خشم و قدرت او نمى ترسند. خدايى كه بندگان خود را از جايى كه نمى دانند از درجه اى به درجه ديگر ترقى مى دهد. و شهوت ها را بر آنها مسلط و آنان را به ترك خواسته هايشان امر كرده است ؛ و آنها را به خشم آزموده و به فرو خوردن خشم در موارد خشم مكلّف كرده است . آنگاه آنان را به ناگوارى ها و لذّت ها محاط ساخته (ناگوارى ها و لذّت ها را بر آنها محيط ساخته است ) و به آنها مهلت و فرصت داده است تا بنگرد چگونه عمل مى كنند و به وسيله عمل محبت آنان را آزموده است تا صدق ادعاى آنها روشن شود؛ و به آنها فهمانده است كه آنچه پنهان مى دارند و آشكار مى سازند بر او پوشيده نيست ؛ و آنها را از مؤ اخذه ناگهانى خود در حالى كه نمى دانند بر حذر داشته و فرموده است : (( ما ينظرون الا صيحة واحدة تاءخذهم و هم يخصمون فلا يستطيعون توصية و لا الى اهلهم يرجعون . )) (789)
و درود بر محمّد صلّى اللّه عليه و آله كه در زير پرچمش پيامبران و تقوا پيشگان حركت مى كنند؛ و درود بر خاندان و يارانش كه امامان هدايت يافته و سادات پسنديده اند، درودى كه عددش با عدد آفريدگان خدا در گذشته و آينده برابر باشد و از بركت آنها خلق اولين و آخرين بهره مند شوند.
پس از ستايش خدا و درود بر محمّد صلّى اللّه عليه و آله و آلش ، بدان كه غضب شعله آتشى است كه از آتش برافروخته الهى اقتباس شده ، با اين تفاوت كه آتش الهى جز بر دلها چيره نشود، و اين آتش در سويداى دل جايگزين مى شود همچنان كه پاره هاى آتش در زير خاكستر باقى مى ماند؛ و تكبر نهانى آن آتش را از دل هر ستمگر لجوج بيرون مى آورد چنان كه سنگ آتش را از آهن بيرون مى آورد. براى اهل نظر با نور يقين آشكار مى شود كه از آدمى رگى به شيطان لعين متصل است بنابراين هر كس كه آتش خشم او را از حال طبيعى بيرون كند به شيطان نزديك تر مى شود؛ آنجا كه خداوند مى فرمايد: (( خلقتنى من نار و خلقته من طين )) (790) پس لازمه گل و خاك آرامش و وقار است و لازمه آتش برافروختگى و حركت و پريشانى و آب كردن است و به همين معنى است گفتار خداى متعال : (( يصهر به ما فى بطونهم . )) (791) و از نتايج ، خشم ، كينه و حسد است و هر كه هلاك شده و به تباهى افتاده و به وسيله آن دو بوده است ؛ و محل كينه و خشم لخته گوشتى (قلب ) است كه اگر پاك باشد به سبب آن ديگر اعضاى بدن پاك شوند؛ و از آنجا كه كينه و حسد و خشم از عواملى هستند كه بنده را به جايگاه هلاكت مى كشانند، پس آدمى چه بسيار نيازمند است كه مواضع هلاكت و بدى هاى خود را بشناسد تا از آن بپرهيزد و اگر در دل جاى دارد آن را برطرف سازد و اگر به دلش وارد شد، آن را درمان كند، زيرا كسى كه شرّ را نمى شناسد در آن مى افتد و هر كه آن را بشناسد شناخت بدون آشنايى با راه دفع شرّ كافى نيست . ما نكوهش خشم و آفات كينه و حسد را در اين كتاب بيان مى كنيم ، و تمام آنها در مطالب زير گرد آمده است : شرح نكوهش خشم ، شرح حقيقت خشم و درجات آن ، شرح اين مطلب كه آيا مى توان با تمرين خشم را ريشه كن ساخت يا نه ، و شرح عواملى كه خشم را به هيجان مى آورد، و شرح درمان خشم پس از به هيجان آمدن ؛ آنگاه شرح فضيلت فرو خوردن خشم و شرح فضيلت حلم و بيان اين مساءله كه تا چه حد استفاده از خشم مجاز است و با سخن گفتن مى توان دل را تشفى داد. سپس گفتار در معناى كينه و نتايج آن و فضيلت عفو و مدارا كردن ؛ و گفتار در نكوهش حسد و حقيقت آن و عوامل حسد و درمان آن و نهايت كارى كه براى برطرف ساختن آن واجب است . سپس شرح اين نكته كه چرا ميان همگنان و همسن و سالان و برادران و پسرعموها و خويشاوندان حسد بيشتر از ديگر مردم است و شرح دارويى كه به وسيله آن بيمارى حسد از دل بيرون مى رود، و شرح اندازه لازم در برطرف ساختن حسد از دل .
شرح نكوهش خشم
خداى متعال مى فرمايد: (( اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية فانزل اللّه سكينة على رسوله )) تا آخر آيه . (792) خداوند كافران را در اظهار حميت و جانبدارى بناحق كه از خشم سرچشمه مى گيرد نكوهش كرده است و مؤ منان را به نعمت آرايش و وقار كه بر آنها ارزانى داشته ستوده است .
روايت شده كه مردى عرض كرد: ((اى رسول خدا مرا به كارى دستور بده كه كوتاه سخن بگو. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: خشمگين مشو، آنگاه تكرار كرد و فرمود: غضب مكن .)) (793) و از آن حضرت روايت شده كه : ((سؤ ال شد چه چيز انسان را از خشم خدا دور مى سازد فرمود: خشمگين مشو))(794) (تا از خشم خدا دور باشى ).
ابن مسعود گويد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((شما در ميان خودتان چه كسى را پهلوان مى شماريد؟ عرض كرديم : كسى كه مردان نتوانند او را به خاك بيفكنند. فرمود: او پهلوان نيست ، بلكه پهلوان كسى است كه در هنگام خشم بر خويشتن مسلط باشد.))(795)
و از آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله روايت شده : ((نيرومندى با به خاك درافكندن (ديگران ) نيست بلكه نيرومند كسى است كه در هنگام خشم بر نفس خود مسلط باشد.))(796)
و از آن حضرت روايت شده : ((هر كس جلو خشم خود را بگيرد خدا عيبش را بپوشاند.))(797)
سليمان بن داود گفت : ((پسركم از خشم بپرهيز، زيرا خشم بسيار قلب مرد بردبار را سبك مى كند.))
از عكرمه راجع به گفته خداى متعال : (( و سيدا و حصورا )) (798) سؤ ال شد، گفت : منظور سيدى است كه خشم بر او غالب نمى شود.
ابودردا گويد: عرض كردم : ((اى رسول خدا مرا به كارى راهنمايى فرما كه وارد بهشتم كند، فرمود: خشمگين مشو.))(799)
يحيى به عيسى عليه السّلام گفت : خشمگين مشو. گفت : نمى توان خشمگين نشوم ، من بشرى هستم . گفت : مالى را براى خودت برندار، گفت : اگر خداى متعال بخواهد اميد است اين كار صورت پذيرد.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((خشم ايمان را تباه مى سازد، چنان كه صبر (ماده اى است تلخ ) عسل را.))(800)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هيچ كسى خشمگين نشود جز اين كه مشرف به دوزخ شود.))(801)
مردى عرض كرد: ((اى رسول خدا چه چيز بر من سخت تر است ؟ فرمود: خشم خدا؛ عرض كرد: چه چيز مرا از خشم خدا دور مى سازد؟ فرمود: خشمگين مشو.))(802)
مى گوييم : از طريق شيعه حديثى است كه صاحب كافى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه گويد: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((خشم ايمان را تباه مى كند، چنان كه سركه عسل را.))(803)
از ميسره روايت شده كه گويد: در محضر امام باقر عليه السّلام از خشم سخن به ميان آمد. پس فرمود: ((شخص خشمگين مى شود و هرگز خشنود نمى گردد تا وارد دوزخ شود، پس هر كسى بر قومى خشمگين شود در حالى كه ايستاده است فورا بنشيند زيرا اين كار وسوسه شيطان را از او برطرف مى سازد، و هر كسى كه بر خويشاوندى خشم بگيرد بايد به او نزديك شود و بدن او را لمس كند چرا كه هرگاه خويشاوند لمس شود آرام گيرد.))(804)
ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: ((همانا خشم پاره آتشى از شيطان است كه در درون فرزند آدم برافروخته مى شود و هرگاه يكى از شما خشمگين شود چشمانش سرخ شود و رگ هاى گردنش بالا بيايد و شيطان در آن وارد شود، بنابراين هرگاه يكى از شما بر خودش از خشم ترسيد روى زمين بنشيند زيرا در اين حالت وسوسه شيطان از او برطرف مى شود.))(805)
از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((خشم كليد هر شرّى است .))(806)
و نيز از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((شنيدم پدرم مى فرمود: مردى بيابانى به محضر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد و گفت : من ساكن بيابانم پس به من سخنان جامعى بياموز؛ فرمود: به تو دستور مى دهم كه خشمگين مشو، مرد اعرابى سه بار سؤ ال را تكرار كرد و از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرسيد تا به خويشتن رجوع كرد و گفت : پس از اين از هيچ چيز نمى پرسم پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله مرا جز به خير امر نكرده است ، امام فرمود: پدرم مى فرمود: چه چيزى از خشم سخت تر است ؟ همانا شخص خشمگين مى شود و نفسى را كه خدا محترم شمرده است به قتل مى رساند و زن پاكدامن را به زنا نسبت مى دهد.))(807)
از امام باقر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده كه فرمود: ((هر كس بر خشم خود مسلط شود، خدا عيبش را بپوشاند.))(808)
و نيز از آن حضرت روايت شده كه فرمود: ((در تورات نوشته شده است : اى پسر آدم هنگامى كه خشمگين مى شوى مرا ياد كن تا در هنگام غضبم تو را ياد كنم و هلاكت نسازم ؛ و هر گاه مورد ستم واقع شدى به پشتيبانى من خشنود باش ، زيرا پشتيبانى من از تو بهتر از پشتيبانى تو از خودت مى باشد.))(809)
و نيز از امام باقر عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((خشم دل شخص حكيم را تباه مى سازد؛ و فرمود: هر كس بر خشم خويش مسلط نباشد بر عقلش مسلط نمى شود.))(810)
و نيز از همان حضرت عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((مردى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد: به من چيزى بياموز؛ فرمود: برو و خشمگين مشو. آن مرد عرض كرد: به اين سخن اكتفا كردم و به سوى خاندانش رفت ناگاه ديد ميان قبيله اش جنگى روى داده ، اهل قبيله اسلحه پوشيده و صف آرايى كرده اند. چون آن منظره را بديد مسلّح شد و به همراه آنان قيام كرد. آنگاه سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به ياد آورد كه فرمود: غضب نكن ! پس اسلحه را انداخت و به طرف گروهى آمد كه با قبيله اش دشمن بودند و گفت : اى گروه هر جراحت يا قتل يا ضربى كه حتى اثرى از آن نمانده بر عهده من است خواه در مال ما باشد يا در مال شما. آن گروه گفتند: هر چه بوده از آن شما باشد (به شما بخشيديم ) ما به بخشش سزاوارتريم ، گفت : پس آن گروه با هم آشتى كردند و خشم و كينه از ميان آنها رخت بر بست .))(811)
و از امام باقر عليه السّلام روايت شده كه گفت : ((رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كه آبروى مردم را حفظ كند خداوند آبروى او را در روز قيامت حفظ مى كند، و هر كه خشم خويش را از مردم نگاهدارد خدا عذاب روز قيامت را از او نگاه دارد.))(812)
و نيز از آن حضرت عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((در تورات در مناجات موسى عليه السّلام با خداوند نوشته شده است : اى موسى خشم خود را از كسى كه تو را بر او مسلط ساخته ام نگاه دار تا خشم خودم را از تو نگاه دارم .))(813)
ابوحامد مى گويد: ((سخنان بزرگان : از ذوالقرنين نقل شده كه وى فرشته اى از فرشتگان را ملاقات كرد و گفت : به من دانشى بياموز كه با آن ايمان و يقين من افزون شود. فرشته گفت : خشمگين مشو زيرا شيطان بهترين زمانى كه بر فرزند آدم مسلط مى شود، هنگام خشم اوست ؛ بنابراين خشم خود را فرو خور و با آرامش آن را متوقف ساز؛ و از شتاب بپرهيز، زيرا هرگاه شتاب كنى بهره ات را از دست مى دهى ، نسبت به خويش و بيگانه نرم باش و سخت نگير و نيز ستمگر و لجوج مباش .))
از وهب بن منبّه روايت شده كه راهبى از شيطان پرسيد كدام خوى فرزند آدم بيشتر در تسلط بر آنها به تو كمك مى كند؟ گفت : تندى و شتاب در خشم آدمى هرگاه در خشم تند باشد، او را زير و رو مى كنيم چنان كه كودكان توپ را زير و رو مى كنند.
خيثمه گفته است : شيطان مى گويد: فرزند آدم چگونه بر من غالب مى شود در حالى كه هرگاه خشنود شود مى آيم تا در قلبش جاى مى گيرم ، و چون خشمگين شود مى پرم و در سرش قرار مى گيرم .
امام صادق عليه السّلام فرمود: ((خشم كليد هر شرّى است .))(814)
يكى از حكيمان گفته است : سرچشمه نادانى تندى و پيشواى آن خشم است ؛ هر كه به نادانى خشنود باشد از دانش بى نياز شود؛ و بردبارى زينت و منفعت است ، و نادانى عيب و مضرت و جواب احمق خاموشى است .
مجاهد گويد: ابليس گفته : در هر چه فرزند آدم مرا ناتوان سازد در سه چيز نمى تواند: هر گاه يكى از آدميزادگان از حال عادى خارج شود افسارش را مى گيريم (او را مسخر خود مى سازيم ) و هر جا بخواهيم او را مى كشيم و هر چه ما را دوست داريم بر ايمان انجام مى دهد، هرگاه خشمگين شود ندانسته سخن مى گويد، و كارى مى كند كه موجب پشيمانى او مى شود و به آنچه در اختيار دارد او را وادار به بخل مى كنيم و به آنچه بر آن توان دست يابى ندارد آرزومنديش مى سازيم .
به حكيمى گفته شد: فلانى چقدر بر نقش خويش مسلط است ، گفت : در اين صورت شهوت ها او را خوار نسازند و خواهش هاى نفسانى او را به خاك در نيفكنند، خشم بر او غالب نشود.
بعضى از حكيمان گفته اند: از خشم بپرهيز، زيرا خشم تو را خوارى پوزشخواهى مى كشاند.
عبداللّه بن مسعود گويد: بر حلم شخص در هنگام خشمش بنگريد، و به امانت او در هنگام طمعش ، و هرگاه خشمگين نشود چگونه از حلم او آگاه مى شوى و هرگاه طمع نورزد چگونه از امانتش آگاه مى شوى .
يكى از بزرگان به پسرش گفت : پسركم عقل در هنگام خشم پايدار نماند، چنان كه روح شخص زنده در ميان تنورهاى تفتيده و داغ باقى نمى ماند؛ پس خردمندان در ميان مردم از همه كمتراند اگر خردمند خردش را براى دنيا به كار گيرد زيركى و حيله گرى است و اگر براى آخرت باشد دانش و بردبارى است .
گفته اند: خشم دشمن عقل است و خشم غول عقل است .
به عبداللّه بن مبارك گفته شد: خوشخويى را به اختصار بيان كن . او گفت : (خوشخويى ) خشمگين نشدن است .
پيامبرى از پيامبران به كسانى كه همراهش بودند گفت : هر كه ضمانت كند كه خشمگين نشود همرتبه من خواهد بود و پس از من خليفه ام مى شود. جوانى از آن قوم گفت : (ضمانت مى كنم ) سپس سخن اول را تكرار كرد. آن جوان گفت : من به قولم وفا مى كنم و چون پيامبر درگذشت پس از او در مقام او قرار گرفت . آن جوان ذوالكفل بود و چون تعهد كرد كه خشمگين نشود و به آن وفا كرد به اين اسم ناميده شد.
وهب بن منبّه گفته : كفر چهار ركن دارد: خشم ، شهوت ، حماقت و نادانى ، و طمع .
نظرات شما عزیزان: