امّا اگر عيب در مورد آفرينش شخص باشد، در اين صورت نكوهش او نكوهش خداست چرا كه هر كس از چيز ساخته شده اى عيب بگيرد از سازنده آن عيب گرفته است . (713) مردى به يكى از حكيمان گفت : اى زشت رو، حكيم گفت : آفريدن صورتم در اختيار خودم نبود كه آن را زيبا بيافرينم ؛ و اگر شخص در نفس خويش عيبى نيافت خدا را شكر كند و نفس خود را به بزرگترين گناهان نيالايد زيرا غيبت مردم و خوردن گوشت مردار از بزرگترين عيبهاست ، بلكه اگر مصنف باشد خواهد دانست كه گمان به پاك بودن خود از هر عيب از بزرگترين عيبهاست ، و به نفع اوست بداند همان طور كه اگر ديگرى او را غيبت كند ناراحت مى شود ديگران نيز از غيبت شدنشان ناراحت مى شوند، و هرگاه غيبت شدن را براى خود نمى پسندد لازم است آنچه براى خود نمى پسندد براى ديگران هم نپسندد، درمان اجمالى درمان اجمالى غيبت اين گونه است .
امّا درمان تفصيلى غيبت ، يافتن علتى است كه انگيزه غيبت كردن او بوده است ، چرا كه درمان بيمارى به قطع كردن علت (ميكروب ) بيمارى است ، و ما پيشتر علل غيبت را گفتيم .
درمان خشم كه در كتاب آفت هاى خشم خواهد آمد به اين صورت است كه بگويد: اگر من نسبت به او غضب كنم ممكن است خدا نيز به سبب غيبت بر من خشم بگيرد چرا كه مرا از غيبت نهى كرده است و من نهى او را سبك شمرده و بر او گستاخ شده ام در حالى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده : ((دوزخ درى دارد كه هيچ كس از آن در وارد نمى شود جز آن كه در خشم خود با معصيت كردن خدا درمان كرده باشد.))(714)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هر كه تقواى الهى پيشه كند زبانش ناتوان شود و خشم خود را فرو برد.))(715)
و نيز فرمود: ((هر كه خشم خود را فرو خورد در حالى كه توان اعمال آن را دارد خدا در روز قيامت در حضور تمام مردم او را فرا مى خواند تا از ميان حوران بهشتى هر كدام را بخواهد برگزيند.))(716)
در يكى از كتاب هاى آسمانى آمده است ((اى فرزند آدم آنگاه كه خشمگين مى شوى به ياد من باش تا آنگاه كه بر تو خشمگين مى شوم از تو ياد كنم و تو را در زمره كسانى كه هلاك مى كنم قرار ندهم .))
درمان موافقت (همراهى با مردم در غيبت ) به اين است كه بدانى هرگاه با خشنود كردن مردم خشم خدا را بطلبى خدا بر تو خشم مى گيرد. پس چگونه بر خود مى پسندى كه ديگرى را محترم بدارى و مولاى خود (خدا) را كوچك بشمارى و براى خشنود ساختن آنان از خشنودى خدا دست بردارى ؟ مگر اين كه خشمگينى تو براى خدا باشد و آن سبب نمى شود كه شخص غضب شده را به بدى ياد كنى بلكه شايسته است براى خدا بر رفقاى خود خشم بگيرى زيرا آنها شخص مورد غضب را به بدى ياد كرده اند در نتيجه به بدترين گناه كه غيبت است معصيت خدا كرده اند.
منزه ساختن خود از طريق نسبت خيانت به ديگران دادن آنجا كه نيازى به گفتن نام ديگران نيست ؛ درمان آن به اين است كه دريابى مغضوب خدا واقع شدن سخت تر از مغضوب مردم واقع شدن است ، در حالى كه با غيبت كردن به يقين مورد خشم خدا واقع مى شوى و نمى دانى كه آيا از خشم مردم در امانى يا نه . بنابراين نفس خود را در دنيا با خيال رها مى سازى و در آخرت هلاك مى شوى و براستى حسنات خود را از دست مى دهى و نكوهش نقد خدا را به دست مى آورى و انتظار دارى نكوهش مردم را نسيه دفع كنى و اين كمال خوارى و نادانى است .
امّا اين عذر كه بگويى : من اگر مال حرام خورده ام فلانى نيز مى خورد و اگر من مال سلطان را پذيرفته ام فلانى نيز مى پذيرد، اين بهانه اى است جاهلانه ، چرا كه تو كسى را الگو قرار داده اى كه نمى تواند الگو باشد كسى كه با امر خدا مخالفت مى ورزد هر كه باشد نمى تواند الگو شود و اگر ديگرى وارد آتش شود با اين كه تو مى دانى وارد شوى با او همراهى نمى كنى و اگر همراهى كنى عقلت را از دست داده اى و در سخنى كه گفته اى ((اگر من خلاف مى كنم فلانى هم خلاف مى كند)) معصيتى علاوه بر غيبت كرده اى ، زيرا كار او را مجوزى براى خود قرار داده اى و دو گناه را با هم مرتكب شده اى . مانند ميشى كه به تقليد بزى كه خود را از بالاى كوه پرتاب مى كند خود را پايين بيندازد و اگر ميش زبان مى داشت و مى توانست مجوزى براى كار خود بيان كند و بگويد: بز از من زيرك تر است چون او خود را هلاك كرد من نيز خود را هلاك مى كنم البته به نادانى او مى خنديدى در حالى كه وضع تو عين اوست ولى به خودت نمى خندى و تعجب نمى كنى .
امّا كسى كه قصد دارد با عيبجويى از ديگران به فزونى دانش خود ببالد و خود را بستايد درمانش به اين است كه بداند با نقل عيب ديگران ارزش خود را در پيشگاه خدا ضايع كرده و اين خطر وجود دارد كه مردم نيز به فضل او بى اعتقاد شوند، چرا كه مردم او را به غيبت و عيبجويى از ديگران مى شناسند و او پاداش قطعى خدا را به پاداش خيالى مردم فروخته است در حالى كه اگر مردم به فضيلت كسى معتقد شوند به هيچ رو او را از خدا بى نياز نمى كند.
امّا غيبتى كه از حسد نشاءت مى گيرد جمع ميان دو كيفر است ، زيرا شخصى كه در نعمت دنيا بر ديگرى حسد مى برد، خود نيز از حسد رنج مى كشد علاوه بر آن كيفر آخرت را براى خود فراهم مى سازد. در اين صورت هم در دنيا زيان برده است و هم در آخرت زيانكار است و چون دو كيفر را با هم جمع كرده است به نفع شخص مورد حسد و به ضرر خود اقدام كرده و حسنات خود را به او نبخشيده است . در اين صورت نسبت به او دوستى و نسبت به خودش دشمنى ورزيده است ، زيرا غيبت از او به ضرر غيبت كننده است نه غيبت شده چون حسنات خود را به غيبت شده منتقل ساخته يا گناهان او را به خود منتقل كرده است و پليدى حسد را با نادانى ناشى از حماقت جمع كرده است و بسا كه حسد و عيبجويى شخص حسود موجب منتشر شدن كمالات شخص مورد حسد گردد، در اين مورد گفته شده است :
(( و اذا اراد اللّه نشر فضيله طويت اتاح لها لسان حسود )) (717)
امّا در مسخره كردن هدف شخص ريشخند كننده رسوا ساختن ديگران در نزد مردم به وسيله رسوا ساختن خود در پيشگاه خدا و فرشتگان و پيامبران است و اگر انسان بينديشد كه در روز قيامت دچار حسرت و شرمندگى و رسوايى مى شود و بايد بار گناهان كسى را كه مسخره كرده است بر دوش بكشد و به دوزخ رود از رسوا ساختن ديگران به وحشت مى افتد و اگر حالت (رسوايى ) خود را در قيامت درك كند شايسته تر آن است كه بر خود بخندد زيرا اگر او كسى را در ميان چند نفر ريشخند مى كند موجبات رسوايى خود را در قيامت فراهم مى آورد تا در حضور مردم دست او را بگيرند و با گناهان شخص مورد مسخره همچون الاغى به طرف دوزخ برانند، در حالى كه او را مسخره مى كنند و از خوارى و رسوايى او و يارى خداوند نسبت به شخص مسخره شده در دنيا و مسلط ساختن او بر انتقام گرفتن از مسخره كننده شادمان هستند.
امّا اين كه انسان نسبت به گناه ديگرى ترحم كند نيكوست ولى حسد آدمى مانند شيطان است و او را به سخنانى وا مى دارد (بدگويى از ديگران ) كه حسناتش به شخص غيبت شده منتقل مى شود و اين حسنات از ترحم او نسبت به غيبت شده بيشتر است . در اين صورت گناه شخص مورد ترحم را جبران و از حالتى كه مورد ترحم بوده بيرون شده و خود شايسته آن است كه مورد ترحم قرار گيرد چرا كه ثواب خود را بر باد داده و از حسناتش كاسته شده است . همچنين خشم گرفتن براى خدا موجب غيبت كردن ديگرى نمى شود و اين شيطان است كه غيبت را در نظر انسان خوب جلوه مى دهد تا ثواب عمل و خشم (خدا پسندانه ) او را باطل كند و خود با غيبت مورد خشم خدا قرار گيرد.
امّا شگفتى انسان از اعمال ديگران اگر او را به غيبت وادارد شايسته است نسبت به خود دچار شگفتى شود كه چگونه براى حفظ دين يا دنياى ديگرى دين خود را بر باد داده و در عين حال از كيفر دنيوى در امان نيست ، يعنى خدا پرده اسرار او را مى درد چنان كه او با شگفتى از اعمال برادر دينى خود، پرده رازش را دريده است . بنابراين درمان تمام اين موارد تنها با كسب معرفت پيمودن راه هايى (ياد شده براى درمان ) است كه از ابواب ايمان به شمار مى آيد. پس كسى كه به تمام موارد ياد شده ايمان محكم داشته باشد ناگزير زبان خود را از غيبت نگاه مى دارد.))
شرح حرمت غيبت قلبى
بدان كه بدگمانى مانند بد گفتن حرام است ، و همان طور كه بر انسان حرام است بدى هاى ديگران را بر زبان بياورد، همچنين حرام است كه آنها را در دل آورده و به برادر دينى خود بدگمان شود و مقصود اين است كه در دل بر بدى ديگران حكم كند. امّا آنچه (ناخودآگاه ) به دل خطور مى كند و در نفس پديد مى آيد (حديث نفس ) بخشوده شده است ، بلكه شك بردن نيز مورد عفو است ، و آنچه مورد نهى واقع شده گمان بد بردن است و آن عبارت است از آنچه نفس بدان اعتماد مى كند و دل به آن مايل مى شود. خداى متعال فرموده است : (( اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم . )) (718) علت حرام بودن بدگمانى اين است كه جز داناى امور غيبى (خدا) هيچ كس از اسرار دل ها آگاه نيست . بنابراين نبايد به ديگرى نظر بد داشته باشى مگر بدى او بر تو آشكار شود و احتمال تاءويل نرود. در اين صورت نمى توانى به آنچه ديده اى و دريافته اى معتقد نشوى ، ولى اگر آنچه را به چشم نديده و با گوشت نشنيده اى در دلت قرار گيرد فقط شيطان در دلت افكنده است و شايسته است او را تكذيب كنى چرا كه شيطان فاسق ترين فاسق هاست . خداى متعال فرموده است : (( يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنباء فتبنوا ان تصيبوا قوما بجهالة )) (719) بنابراين تصديق ابليس جايز نيست و اگر آنجا قرينه اى باشد كه بر فساد (شخص ) دلالت كند و احتمال خلاف آن را بدهد جايز نيست آن را تصديق كند، اگر چه فاسق انتظار دارد در خبرى كه مى دهد تصديق شود ولى شما نبايد او را تصديق كنيد، تا آنجا كه اگر كسى را ببويند و بوى شراب از دهانش بيايد نمى توان او را حد زد، زيرا ممكن است شراب را در دهان چرخانده و آب دهانش را انداخته است و آن را نياشاميده يا به جبر او را به نوشيدن شراب واداشته باشند. تمام اين موارد امكان پذير است ، از اينرو جايز نيست انسان قلبا آن را تصديق كند و با استناد به آنها به مسلمان گمان بد ببرد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((خدا خون و مال و آبروى مسلمان و گمان بد بردن به او را حرام كرده است .)) (720) همان طور كه تصرف مال به رؤ يت عينى و شهادت شاهدى عادل مباح مى شود بدگمانى نيز چنين است و هرگاه اين دو امر حاصل نشود و دچار بدگمانى شوى لازم است آن را از خود دور سازى و بر نفس ثابت كنى كه حال شخص مورد بدگمانى همچنان بر تو پوشيده است ، زيرا آنچه در او ديده اى احتمال خير و شرّ مى رود.
اگر بگويى : به چه وسيله بدگمانى شناخته مى شود در حالى كه شكهايى به دل راه مى يابد و حديث نفس نيز وجود دارد؟
مى گوييم : نشانه وجود بدگمانى اين است كه دل در پى آن از رفتار قلبى خود (نسبت به مظنون ) عدول مى كند و از او چنان متنفر مى شود كه سابقه نداشته و نسبت به او بى اعتنا و در دلجويى و احترام و غمين شدن براى او سست مى شود. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((سه چيز است كه بودنش در مؤ من پسنديده نيست در صورتى كه راه گريزى هست ؛ راه گريز او از بدگمانى اين است كه آن را اثبات نكند)) (721) به اين معنى كه بدگمانى را در دل يا اعضاى بدن به نيت يا عمل اثبات نكند، امّا اثبات در دل اين است كه دل با نفرت و كراهت دگرگون شود، و در اعضا اين است كه بر طبق سوء ظن عمل كند. شيطان گاه با كمترين بدگمانى نسبت به مردم ، بر قلب مسلط مى شود و به انسان چنين القا مى كند كه پى بردن به بدى شخص مظنون نشان زيركى و تيزهوشى و سرعت تنبه است و مؤ من با نور خدا مى نگرد در حالى كه او به يقين به فريب شيطان و تاريكى او نظر دارد، امّا اگر شخص عادلى از بدى شخصى خبر دهد و دلت به تصديق او مايل شود عذرت پذيرفته است ، چرا كه اگر خبر عادل را تكذيب كنى بر شخص عادل ستم كرده اى كه به او گمان دروغ برده اى و شايسته نيست به يك فرد گمان خوب ببرى و به ديگرى گمان بد. آرى سزاوار است تحقيق كنى كه آيا ميان آن دو دشمنى ، كينه و حسدورزى وجود دارد يا نه كه به سبب آن راهى براى تهمت بيابد، زيرا در دين شهادت دشمن به ضرر دشمن به سبب تهمت رد شده است (722) در اين صورت مى توانى در خبرى كه شخص عادل مى دهد درنگ كنى ، نه او را تصديق نمايى و نه تكذيب و به خود مى گويى : شخصى كه حال او گفته شده كارش بر من پوشيده است و خدا عيب او را از من پنهان ساخته و ممكن است بر حال سابق خود باقى باشد (حالت سابق او را استصحاب كنى ) و عيبى از او بر من آشكار نشده است ، و گانه شخص بر حسب ظاهر عادل است و ميان او شخصى كه از او بدگويى مى كند حسدورزى در كار نيست ، ولى عادت اين شخص به ظاهر عادل اين است كه بدى هاى مرم را بازگو مى كند در صورتى كه عادل نيست ، چون شخص غيبت كننده فاسق است و اگر عادت به بدگويى ديگران داشته باشد شهادتش مردود است جز اين كه مردم بر اثر عادت بسيار، در مورد غيبت بى تفاوتند و اهميت نمى دهند كه به آبروى مردم لطمه اى بزنند، و هرگاه گمان بدى بر مسلمانى در دلت خطور كند سزاوار است او را رعايت نموده و برايش دعاى خير كنى كه اين كار شيطان را سخت به خشم مى آورد و او را از تو دور مى سازد، و در دلت بدگمانى نمى افكند از ترس اين كه مبادا براى شخص مظنون دعا كنى ، و هرگاه از لغزش مسلمانى با دليل آگاه شدى در نهان او را نصيحت كن و شيطان تو را نفريبد و در نتيجه تو را به غيبت كردن او بخواند و هرگاه او را موعظه كردى در حال موعظه از اين كه از عيبش آگاه شده اى اظهار شادمانى نكن تا او با چشم تعظيم به تو بنگرد و تو با چشم حقارت و با موعظه كردن بر او رفعت بجويى ، بلكه قصدت نجات او از گناه باشد در حالى كه غمگينى همان طور كه اگر بر دين خودت عيبى وارد شود غمگين مى شوى و سزاوار است كه اگر بدون نصيحت تو آن گناه را ترك كرد، در نزد تو محبوب تر از ترك گناه به نصيحت تو باش و اگر اين كار را كردى دو ثواب به دست آورده اى : يكى ثواب موعظه كردن و غمگين شدن بر گرفتارى او و ديگرى ثواب كمك به دين او. از نتايج بدگمانى تفتيش (از حال مظنون ) است ، چرا كه دل به گمان قناعت نيم كند و مى خواهد تحقيق كند، در اين صورت سرگرم تفتيش مى شود كه آن نيز ممنوع است خداى متعال فرمود: (( و لا تجسسوا. )) بنابراين غيبت و بدگمانى و تجسس همه در يك آيه مورد نهى خداوند قرار گرفته است و معناى تجسس اين است كه نگذارى بندگان خدا زير پوشش خدا باشند و در صدد اطلاع از حال آنها برآيى و پرده آنها را بدرى تا عيبى از آنها آشكار شود كه اگر آن عيب پوشيده مى ماند براى دين و دلت سالم تر بود. ما در كتاب امر به معروف و نهى از منكر حكم تجسس و حقيقت آن را بيان كرديم .
نظرات شما عزیزان: