امّ السلمه گويد: ابن امّ مكتوم نابينا از پيامبر اجازه ورود گرفت در حالى كه من و ميمونه نشسته بوديم . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((خود را از او بپوشانيد، عرض كرديم : مگر نابينا نيست و ما را نمى بيند؟ فرمود: شما كه او را مى بيند.))(441)
اين روايت دلالت دارد كه براى زنان نشستن با نابينايان جايز نيست ؛ چنان كه در مجالس سوگ و مهمانى ها عادت بر آن جارى است . بنابراين خلوت گزيدن نابينا با زنان حرام است و بر زن نيز همنشينى با نابينا و بدون حاجت خيره شدن به او حرام است و تنها در موقع نياز بر زنان جايز است كه با مردان سخن بگويند و به آنها بنگرند. و اگر كسى مى تواند چشمان خود را از زنان حفظ كند ولى از نگاه به كودكان نمى تواند نگاه دارد ازدواج كردن براى او سزاوارتر است زيرا شرّ در كودكان بيشتر است چرا كه اگر دلش به زنى مايل شود مى تواند با ازدواج او را بر خود مباح سازد ولى نگاه شهوت آلود به صورت كودك حرام است ، بلكه هركسى كه دلش از جمال صورت بى ريش متاءثر شود به طورى كه ميان امرد و ريش دار فرق بگذارد جايز نيست به امرد نگاه كند.
اگر بگويى : هر موجودى كه حس دارد ناگزير زشت و زيبا را از يكديگر تشخيص مى دهد و هميشه چهره كودكان باز است .
در جواب گوييم : مقصودمان تنها خوددارى از نگريستن نيست ، بلكه سزاوار است كه فرق داشتن را درك كند آن چنان كه ميان درخت سبز و خشك و آب زلال و تيره درخت شكوفه دار و بى برگ فرق مى گذارد. زيرا به يكى از آنها با چشم و بطور طبيعى ميل مى كند ولى بدون شهوت از اين رو به دست كشيدن گل ها و بوسيدن آن و بوسيدن آب زلال مايل نمى شود، چنين است چهره زيبا گاه چشم به آن مايل مى شود و تفاوت آن را با چهره زشت درك مى كند ولى شهوتى در آن نيست ، و اين نكته با ميل نفس به نزديك شدن و دست كشيدن معلوم مى شود، پس هرگاه اين ميل را در دل خود يافت و ميان چهره زيبا و گياه زيبا و لباس هاى نقشه دار و سقف هاى زرين تفاوتى دريافت و از روى شهوت نگاه كرد حرام است ، و اين از امورى است كه مردم آن را آسان مى گيرند و ندانسته آنها را به جاهايى مى كشاند كه هلاك مى شوند.
يكى از تابعين گويد: من به اندازه اى كه از نشستن كودك بى ريش با جوان خداپرست مى ترسم از درندگان نمى ترسم . يكى از پيشينيان گويد: بزودى سه صنف در اين امت به لواط دچار مى شوند: يك گروه نگاه مى كنند (لواط با نگاه )؛ گروهى مصافحه مى كنند و گروهى رسما لواط مى كنند. در اين صورت نگاه كردن به نوجوانان بلاى بزرگى است . هرگاه مريد نتوانست چشمش را ببندد و انديشه اش را حفظ كند حق آن است كه با ازدواج شهوتش را بشكند. بسا نفسى كه اشتياق آن (به شهوت ) با گرسنگى آرام نمى گيرد. يكى از سالكان گويد: در آغاز تصميم به سير و سلوك بطورى شهوت بر من غالب آمد كه توان خويش از دست بدادم . پس بسيار به درگاه خداوند ناليدم شخصى را در خواب ديدم كه گفت : تو را چه شده است ؟ به او شكايت كردم . گفت : نزد من بيا نزديكش رفتم و دست خود را بر سينه ام نهاد پس سردى آن را در دلم و تمام بدنم احساس كردم . پس شب را به صبح آوردم و آن حالتم برطرف شد و يكسال آلوده بودم . پس از يكسال همان حالت بازگشت و بسيار به درگاه خدا زارى كردم . شخصى در خواب نزدم آمد و گفت : آيا دوست دارى گردنت را بزنم تا آن حالتت از بين برود؟ گفتم : آرى ، گفت : گردنت را بلند كن . چنان كردم پس شمشيرى از نور كشيد و گردنم را بزد. وارد صبح شدم و حالتم برطرف شد، يك سال آسوده بودم آنگاه همان حالت يا سخت تر از آن مجددا به من برگشت . پس شخصى را در خواب ديدم كه ميان سينه و پهلويم مرا مخاطب قرار داده و مى گويد: واى بر تو چقدر از خدا مى خواهى كه از تو دور سازد چيزى (گرايش به شهوت ) كه خدا دور شدن آن را دوست ندارد. ازدواج كن ، گفت : پس ازدواج كردم در نتيجه آن حالت برطرف شد و صاحب فرزند شدم . هرگاه نياز به ازدواج پيدا كرد سزاوار است شرط اخلاص در ازدواج را آغاز تا پايان ازدواج مراعات كند، در آغاز با نيت پاك ازدواج كند و سپس آن را با خوشخويى و روش درست و اداى حقوق واجب زن ادامه دهد، چنان كه تمامش را در كتاب آداب ازدواج شرح داديم ، و با تكرار آن سخن را طولانى نمى كنيم و نشان راستى ارادت او در ازدواج اين است كه با زن فقير با ايمان ازدواج كند و دنبال زن ثروتمند نباشد. يكى از بزرگان گويد: هر كه با زن ثروتمند ازدواج كند به پنج خصلت دچار شود: سنگينى مهر، به تاءخير افتادن عروسى ، از دست دادن چاكران ، و خرج بسيار؛ و هرگاه قصد طلاق دادنش را بكند از ترس از دست دادن ثروتش نمى تواند چنين كند، در حالى كه زن فقير بر عكس آن است . يكى از بزرگان گويد: سزاوار است زن در چهار چيز پايين تر از مرد باشد وگرنه مرد را كوچك مى شمارد: از نظر سن ، بلندى قامت ، ثروت و تبار و لازم است مرد در چهار چيز برتر از زن باشد: از نظر زيبايى ، فرهنگ و دانش ، اخلاق ، ديندارى ، و نشان راستى ارادت و اخلاص در ادامه ازدواج خلق (خوش ) است . يكى از مريدها با زنى ازدواج كرد و همواره او را خدمت مى كرد تا زن شرمنده شد و از آن رفتار به پدرش شكايت برد و گفت : من از اين مرد حيرتم ، سالهاست در منزل اويم هرگز به مستراح نرفتم مگر اين كه پيش از من يا همراهم آب مى آورد. و نيز يكى از صوفيان با زنى بدخو ازدواج كرد و بر خوى بدش صبر مى كرد. به او گفتند چرا طلاقش نمى دهى ؟ گفت : مى ترسم با مردى ازدواج كند كه تحمل اخلاق او را نداشته باشد و از آن زن اذيت شود. پس اگر مريد ازدواج كند سزاوار است چنين باشد، و هرگاه بتواند ازدواج را ترك كند بهتر است و آن در صورتى است كه ازدواج او را حالت سلوك باز مى دارد. چنان كه روايت شده محمّد بن سليمان هاشمى درآمد هر روز غلّه اش هشتاد هزار درهم بود. او به بزرگان و علماى بصره نوشت كه زنى براى ازدواج او در نظر بگيرند. همگى اتفاق به رابعه عدوّيه راءى دادند پس به آن زن نوشت : (( بسم اللّه الرحمن الرحيم )) امّا بعد خداى متعال در هر روزى صد هزار درهم از غلّه دنيا نصيبم كرده است و من براى تو (مهريه اى ) به مبلغ اين صد هزار درهم و نيز همانند آن قرار مى دهم پس به درخواست من جواب بده . رابعه به او نوشت : (( بسم اللّه الرحمن الرحيم . )) امّا بعد آسايش بدن با زهد در دنيا حاصل مى شود و ميل به دنيا موجب اندوه و غم است . چون نامه ام به تو رسيد توشه سفر آخرتت را آماده كن و جلوتر براى روز معادت بفرست . خود وصى خويشتن باش و مردان را وصى خود قرار مده تا ميراثت را تقسيم كنند. در دنيا روزه بگير و افطارت را مرگ قرار ده . امّا من اگر خداى متعال چند برابر ثروتى كه به تو داده به من بدهد مرا شادمان نمى سازد اگر يك لحظه از خدا غافل شوم . اين مطلب اشاره دارد به اين كه هر چيزى انسان را از خدا باز دارد نقصان و كاستى است . پس بايد مريد به حال و دلش بنگرد. پس اگر در حال عزب بودن دل را تهى از شهوت يافت بطورى كه دچار پريشانى حال نشد ازدواج نكردن به حقيقت نزديك تر است و اگر در برابر شهوت ناتوان شد ازدواج برايش سزاوارتر است ، و دواى اين بيمارى سه چيز است : گرسنگى ، بستن چشم از نامحرم و سرگرمى به كارى كه بر قلب چيره شود و اگر اين سه سودمند نشد تنها ازدواج است كه ريشه بيمارى (شهوت ) را از بيخ و بن مى كند از اين رو پيشينيان به ازدواج با زنان و دختران اقدام مى كردند.
سعيد بن مسيّب گويد: شيطان از دلى نااميد نشد جز اين كه از سوى زنان نزد آن دل آمد. سعيد در سن 84 سالگى در حالى كه يكى از چشمانش را از دست داده بود و ديگرى هم نور كافى نداشت گفت : از هيچ چيز بيشتر از زنان نمى ترسم .
از عبداللّه بن ابى وداعه نقل شده كه گفت : با سعيد بن مسيّب همنشين بودم . پس چند روزى غايب شدم . و چون به نزدش آمدم گفت : كجا بودى گفتم : عيالم درگذشت سرگرم (دفن ) او بودم گفت : چرا به ما خبر ندادى كه حاضر شويم ؟ عبداللّه گفت : وقتى خواستم برخيزم پرسيد: آيا زن گرفته اى ، گفتم : خدايت بيامرزد چه كسى به من زن مى دهد در حالى كه فقط دو درهم يا سه درهم دارم ؟ گفت : من گفتم : تو اين كار را مى كنى ؟ گفت : آرى . سپس خدا را ستايش كرد و بر پيامبر درود فرستاد و در همان مجلس در حضور حاضران دخترش را به ازدواج من در آورد و مهريه را همان دو درهم يا سه درهم قرار داد. عبداللّه گفت : از مجلس برخاستم و نمى دانستم از شادى چه كنم و به منزلم رفتم و فكر مى كردم از كه وام بگيرم . پس نماز مغرب را بگزاردم و به منزلم بازگشتم . چراغ را روشن كردم در حالى كه تنها و روزه دار بودم . پس شام خود را كه نان و روغن زيتون بود آوردم كه ناگاه در خانه ام كوبيده شد، گفتم : كيست ؟ كوبنده در گفت : سعيد پس هر كس در مدينه سعيد نام داشت به ذهنم خطور كرد جز سعيد بن مسيب زيرا چهل سال بود كه جز در خانه اش و مسجد ديده نشده بود. برخاستم و بيرون شدم ناگاه او را ديدم پنداشتم كه راءى او (از دادن دخترش به من ) برگشته است . گفتم : اى ابومحمّد چرا پيكى نفرستادى تا من خدمت شما بيايم ؟ گفت : نه تو سزاوارترى كه نزدت بيايند. گفتم : چه امرى داريد گفت : تو مردى عزب هستى و ازدواج كرده اى و نخواستم كه شب را تنها بخوابى ، اين زن توست ناگاه دخترش را كه در پشت سرش ايستاده بود ديدم . سپس دست دختر را گرفت و در خانه انداخت و در را بست . زن از شرم بر زمين افتاد، سعيد گفت خدا به رحمت خود اين ازدواج را بر شما مبارك گرداند و برگشت . پس در را محكم بستم و به طرف كاسه اى كه در آن نان و روغن زيتون بود آمدم و آن را در سايه چراغ نهادم تا زن آن را نبيند. آن گاه پشت بام رفتم و همسايگان را صدا زدم . پس نزدم آمدند و گفتند چه كار دارى ؟ گفتم : امروز سعيد بن مسيّب دخترش را به عقدم در آورد و بى خبر امشب او را آورده است . گفتند: آيا سعيد دخترش را به عقد تو درآورده است ؟ گفتم : آرى ، گفتند: آيا دختر سعيد در خانه توست ؟ گفتم : آرى . پس نزد او آمدند و خبر به مادرم رسيد و آمد و گفت : ديدن صورتم بر تو حرام باشد اگر تا سه روز صبر نكنى و دست به او بزنى پيش از آنكه او را آرايش كنم . عبداللّه گفت : سه روز صبر كردم سپس بر او وارد شدم . او را از زيباترين انسان ها و حافظترين مردم به كتاب خدا (قرآن ) و داناترين مردم به سنت رسول خدا و آشناترين مردم به حق شوهر يافتم ، عبداللّه گويد: يك ماه درنگ كردم نه سعيد نزد من آمد و نه من نزد او رفتم . پس از يك ماه به خدمت سعيد رسيدم در حالى كه در مجلس و حلقه درس بود. بر او سلام كردم جوابم داد و با من سخن نگفت تا اهل مجلس پراكنده شدند؛ پس گفت : حال همسرت چطور است ؟ گفتم : خوب است اى ابومحمّد آن طور است كه دوست مى خواهد و دشمن نمى خواهد. پس گفت اگر درباره او چيزى تو را به شك انداخت با عصا تاءديبش كن . پس به منزلم بازگشتم و سعيد برايم بيست هزار درهم فرستاد.
عبداللّه بن سليمان گويد: دختر سعيد بن مسيّب را عبدالملك بن مروان براى پسرش وليد در زمان ولايتعهدى وى خواستگارى كرد. سعيد از تزويج دخترش به او امتناع ورزيد. وى همواره نسبت به سعيد نقشه هاى حيله گرانه مى كشيد تا اين كه بر او در روزى سرد صد تازيانه زد و يك كوزه آب سرد روى بدنش ريخت و يك جبّه پشمين بر او پوشانيد. بنابراين شتاب سعيد در عروسى آن شب تو را از خطر شهوت و وجوب سرعت در حفظ دين با خاموش ساختن آتش شهوت به وسيله ازدواج ، آگاه مى سازد
نظرات شما عزیزان: