بيان دلايل نقلى از صاحب بصيرت
و دلايل شرع بر اين كه راه درمان بيماريهاى دل ترك شهوت است و اين كه ريشه بيماريهاى دل پيروى از شهوت است .
بدان كه اگر با تعمق به گفته هاى ما بينديشى ، چشم بصيرتت گشوده و بيماريهاى دل و داروهاى آن به نور علم و يقين آشكار مى شود. پس اگر از اين كار ناتوان شدى نبايد تصديق و ايمان تقليدى را از كسى كه شايسته تقليد است از دست بدهى ، زيرا ايمان درجاتى دارد چنان كه علم را درجاتى است و علم پس از ايمان به دست مى آيد و در درجه بعد از آن است ، خداى متعال فرموده : (( يرفع اللّه الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات ، )) (278) از اين رو كسى كه تصديق كند راه رسيدن به خداى متعال مخالفت كردن با شهوتهاست امّا بر عامل و سر اين راه آگاه نشود از مؤ منان است ، و هرگاه بر گفته هاى ما درباره شهوات و تعمق در اسرار آنها آگاه شود از كسانى است كه علم به او داده شده است و خدا به همه وعده نيكو داده است ، و آنچه موجب ايمان به اين امر است در قرآن و سنت و گفتار علما بيشتر از آن است كه به شماره درآيد.
خداى متعال فرمود: (( و نهى النفس عن الهوى ، فان الجنة هى الماءوى )) (279)
و نيز فرمود: (( اولئك الذين امتحن اللّه قلوبهم للتقوى . )) (280) گفته شده منظور اين است كه دوستى شهوتها از آن دلها كنده شده است .
پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((مؤ من در ميان پنج سختى گرفتار است : مؤ منى كه به او حسد مى ورزد، و منافقى كه او را دشمن مى دارد، و كافرى كه با او مى ستيزد، و شيطانى كه گمراهش مى كند، و نفسى كه با او در نزاع است ))(281) بنابراين پيامبر روشن ساخت كه نفس ، دشمنى است كه با مؤ من در نزاع است و واجب است با او جهاد كند.
روايت شده كه خداى سبحان به داوود عليه السّلام وحى كرد: ((اى داود ياران خود را از پيروى شهوتها بترسان ، زيرا عقول دلهايى كه به شهوتهاى دنيا وابسته است از من پوشيده و در حجاب است )).(282)
عيسى عليه السّلام فرمود: ((خوشا به حال كسى كه شهوت حاضر را براى نعمت موعودى كه غايب است و نديده ترك كند.))(283)
پيامبر ما صلّى اللّه عليه و آله به گروهى كه از جهاد برگشته بودند فرمود: ((آفرين بر شما از جهاد اصغر برگشتيد و به جهاد اكبر مى رويد، عرض كردند: اى رسول خدا جهاد اكبر چيست ؟ فرمود: جهاد با نفس )).(284)
و نيز فرمود: ((جهادگر كسى است كه با نفس خود در بندگى خدا جهاد كند))(285) و نيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((خود را از آزار نفست باز دار و از هواى نفسانى در معصيت خدا پيروى نكن در غير اين صورت نفس در روز قيامت با تو دشمنى ورزد و بعضى از اعضاى بدنت بعض ديگر را نفرين كنند مگر اين كه خداى متعال بيامرزد و به رحمتش بپوشاند.))(286)
يحيى بن معاذ گفت : با شمشيرهاى رياضت با نفس جهاد كن و رياضت چهار صورت دارد:
استفاده از غذا به مقدار قوت ؛ چشم پوشى از خواب ؛ سخن گفتن به اندازه نياز؛ رفع آزار از تمام مردم ؛ از كم خوردن غذا شهوتها زايل مى شوند؛ از كم خوابى خلوص اراده ها نشاءت مى گيرد؛ از كم حرفى ايمنى از بلاها و از دفع آزار از مردم رسيدن به هدفها حاصل مى شود. و بر بنده چيزى دشوارتر از بردبارى در برابر ستم و شكيب آزار نيست . پس هرگاه نفس به جنبش آمد و قصد شهوت و گناه كرد و سخنان بيهوده به نظر شيرين آمد، شمشير كم غذايى را از غلاف كم خوابى و شب زنده دارى (به عبادت ) بيرون بياور و با دستهاى سستى و كم حرفى فرود آور، تا از ستم و كيفر گرفتن منصرف شود و در ديگر زمانها از ستم آن در امان بمانى و نفس را از تاريكى شهوات منور كن تا از گرفتارى بلاهايش رها شوى ، نفس در اين حال روحانى و لطيف و نورانى و سبك شود و در ميدان كارهاى خير به حركت در آيد و در راه نهانى بندگى همانند اسب سرسمت در ميدان راه برود و مانند سلطانى باشد كه در باغ تفريح مى كند.
و نيز گفته است : آدمى سه دشمن دارد: دنيا، شيطان و نفسش . پس با زهدورزى در دنيا، خود را از دنيا محفوظ بدارد، و با مخالفت كردن با شيطان و ترك شهوتها خود را از شيطان و نفس نگاه دارد.
يكى از حكيمان گفته است : نفس بر هر كس مسلط شود اسير شهوت دوستى آن گردد، و به زندان خواهشهاى نفس گرفتار آيد و قلبش از نعمتها محروم شود.
جعفر بن حميد گفته است : علما و حكما اتفاق نظر دارند كه نعمتها به دست نيايد جز با ترك نعمتها.
ابويحيى وراق گفته است : هركس به وسيله شهوتها اعضاى بدن را خشنود سازد، در قلب خود درخت پشيمانى بكارد.
وهيب بن ورد گفته است : هر كس شيفته دنيا شود بايد آماده خوارى شود.
روايت شده كه زن عزيز (مصر) به يوسف پس از آن كه حضرت صاحب گنجهاى زمين شد، گفت : اى يوسف حرص و شهوت شاهان را به بردگى مى كشاند و صبر و تقوا بردگان را به شاهى مى رساند، يوسف عليه السّلام گفت : خداى متعال مى فرمايد: (( انه من يتق و يصبر فان اللّه لا يضيع اجر المحسنين . )) (287)
على عليه السّلام فرمود: ((آن كه مشتاق بهشت است در دنيا ترك شهوتها كند.))(288)
بنابراين علما و حكما متفقند كه راه رسيدن به سعادت آخرت تنها با نهى كردن نفس از هوى و مخالفت با شهوتهاست . پس ايمان آوردن به اين حقيقت لازم است .
از گفتار گذشته ما، شهوتهايى كه بايد ترك شوند و نيز شهوتهايى كه نبايد ترك شوند آشكار مى شود و خلاصه تمرين و سرّ آن اين است كه نفس از نعمتهايى كه در قبر همراهش نخواهد بود، فقط به اندازه لازم استفاده ببرد. بنابراين در خوردن و زناشويى و پوشاك و مسكن و هر چه به آن احتياج دارد به اندازه نياز و ضرورت استفاده كند، زيرا اگر از آنها بيش از نياز بهره ببرد به آن خو بگيرد و ماءنوس شود و چون بميرد به خاطر آنها آرزوى برگشتن به دنيا كند كه به هيچ رو بهره اى از آخرت نداشته باشد، بنابراين از آرزو رهايى نيابد مگر اين كه در دنيا دل به شناخت خداى متعال و محبت او و تفكر در او مشغول دارد و از دنيا به اندازه اى استفاده كند كه مانع انديشيدن و ياد خدا نشود؛ و هر كس نمى تواند به اين حقيقت برسد بايد خود را به آن نزديك كند. بنابراين مردم در اين مورد چهار دسته اند: 1-شخصى كه ياد خدا سراسر قلبش را گرفته است و به دنيا جز به اندازه اى كه براى زندگى ضرورى است توجه نمى كند. اين شخص جزء صديقان است ؛ و كسى به اين درجه نمى رسد، مگر آن كه مدتها تمرين كند و بر شهوتها صبور باشد. 2-شخصى دنيا سراسر قلبش را فرا گرفته است و براى خدا يادى در قلب او نمانده است ، مگر از جهت حديث نفس چون فقط خدا را به زبان مى آورد، اين شخص جزء هلاك شوندگان است . 3-شخصى كه به دين و دنيا مشغول است ولى دين بر قلبش غلبه دارد. اين شخص ناچار وارد دوزخ مى شود. ولى زود از آتش رهايى مى يابد البته به تناسب نيروى غلبه ياد خدا بر قلبش . 4-امّا شخصى كه به دنيا و آخرت سرگرم است ولى دنيا بر قلب او غالب است ، مدتى طولانى در دوزخ خواهد بود ولى سرانجام از دوزخ بيرون مى آيد، زيرا ياد خدا در قلب او قوت دارد و در دلش جاى گرفته است اگر چه ياد دنيا بر قلب او غالب است .
چه بسا فردى بگويد: برخوردارى از نعمتهاى مباح ، مباح است پس چگونه برخوردارى از نعمت موجب دورى از خداى متعال مى شود؟ سخن اين فرد فرضى ضعيف است ، بلكه دوستى دنيا منشاء تمام گناهان است . مباح اگر پيش از مقدار نياز باشد نيز دوستى دنياست ، و بزودى اين مطلب در كتاب نكوهش دنيا خواهد آمد در اين صورت اصلاح قلب براى پيمودن راه خداى متعال تا وقتى كه جلو نفس از بهره ورى از مباح گرفته نشود ممكن نيست زيرا هرگاه جلو نفس از بعضى كارهاى مباح گرفته نشود در كارهاى ممنوع طمع مى كند پس هر كه مى خواهد زبان خود را از غيب و حرفهاى بيهوده حفظ كند، سزاوار است كه جز در كارهاى مهم سكوت كند تا ميل به حرف زدن در او بميرد و جز به حق سخن نگويد. در اين صورت سكوت و سخن گفتن او عبادت است ، و هرگاه چشم عادت كند به هر چيز بنگرد از نگاه به حرام محفوظ نمى ماند و همچنين ديگر شهوتها زيرا آنچه به سبب آن ميل به حلال مى كند به همان سبب به حرام مايل مى شود. پس شهوت يكى است ، و بر بنده واجب است كه شهوت را از حرام منع كند و اگر در شهوتها و مشتهيات به اندازه نياز اكتفا نكند شهوت بر او غالب آيد.
مطلبى كه گفتيم يكى از بلاهاى امور مباح بود. بلايى بزرگتر از اين نيز وجود دارد و آن اين است كه نفس در بهره ورى از دنيا شاد مى شود و از روى غرور و سرمستى به آن اعتماد مى كند تا از آن سرشار و پر شود؛ مانند شخص مستى كه به هوش نمى آيد. براى اين كه شادى از دنيا زهرى كشنده است كه در رگها جارى مى شود. پس اندوه و ترس و ياد مرگ و وحشتهاى قيامت را از دل بيرون مى آورد و اين همان دل مرگى است . خداى متعال فرمود: (( و فرحوا بالحياة الدنيا و ما الحياة الدنيا فى الا خرة الا قليل . )) (289)
و نيز فرموده : (( اعلموا انما الحياة الدنيا لعب و لهو )) تا گفتار حق متعال (( الا متاع الغرور. )) (290) پس صاحبدلان دورانديش دلهاى خود را آزموده اند. در شادمانى حاصل از برخوردارى از نعمتها دل را با قساوت و ناسپاس يافته اند كه ياد خدا و قيامت در آن اثرى ندارد؛ امّا در حزن و اندوه آن را نرم و صاف يافته اند كه ياد خدا بر آن اثر مى كند لذا پى برده اند كه نجات در اندوه هميشگى و دورى از عوامل غرور و شادمانى است . از اين رو دلهاى خود را از لذتها جدا كرده و به صبر در برابر خواسته هاى حلال و حرام عادت كرده اند و دريافته اند كه حلال دنيا حساب دارد و آن خود نوعى عذاب است . پس هر كه در بيابان قيامت حسابرسى دقيق شود به نوعى كيفر شده است ، لذا نفوس خود را از عذاب قيامت رهايى بخشيده و از طريق رهايى از اسارت و بردگى شهوات ، و انس گرفتن به ياد خداى متعال و سرگرمى به عبادت او در دنيا و آخرت به آزادى و حكومت دائمى رسيدهاند و با نفس همان كارى كرده اند كه با باز شكارى مى شود. چون بخواهند تربيتش كنند و او را از حالت تسلط و توحش به حالت تربيت و فرمانبردارى در آورند نخست او را در خانه اى تاريك زندانى مى كند و دو چشمش را مى بندند تا از پرواز در هوا برگرفته شود، و طبيعت آزادى را كه به آن خو گرفته از ياد ببرد. آنگاه با دادن گوشت به او مهربانى مى كنند تا با صاحبش انس بگيرد، به گونه اى كه هرگاه صدايش بزند جوابش بدهد، و هرگاه صداى صاحبش را شنيد به سوى او برگردد. به همين طريق نفس با پروردگار خود و ياد او انس نمى گيرد مگر آنگاه كه اولا جلو چشم و گوش خود را از آنچه بدان انس گرفته با خلوت كردن و كناره گيرى بگيرد. ثانيا در خلوت به نيايش و ياد خدا عادت كند تا به جاى انس به دنيا و ديگر شهوتها انس به خدا و ياد او بر او غالب آيد و اين كار در آغاز بر او سنگين مى آيد، امّا در نهايت از آن بهره مند مى شود؛ مانند كودك كه وقتى از پستان گرفته مى شود در حالى كه بشدت بى تابى مى كند از غذايى كه به جاى شير برايش مى آوريد سخت تنفر دارد، ولى هرگاه بكلى از شير محروم شود و گرسنگى بر او غالب آيد و سخت به رنج در افتد، به زحمت غذا مى خورد سپس غذا خوردن برايش طبيعى مى شود و اگر به پستان برگردانده شود نمى پذيرد. پس پستان را رها مى سازد و از شير معاف مى گردد و غذا مى خورد، همچنين چهار پا در آغاز از زين و دهنه و سوارى گريزان است ، ليكن به جبر بر او بار مى شود در ابتدا از زينى كه با زنجيرها و بندها همراه است مخالفت مى ورزد، سپس به آن انس مى گيرد بطورى كه در جاى خود رها مى گردد و بدون بند مى ايستد، همچنين نفس مانند پرندگان و چهارپايان تربيت مى شود، بدين صورت كه بايد كه بايد از غرور و سرمستى و شادى به نعمتهاى دنيا منع شود، بلكه از هر چيزى كه با مرگ از آن جدا مى شود محروم گردد و به نفس گفته شود: هرچه را خواهى دوست بدار كه از آن جدا مى شوى ، و چون دريافت كه هر كس هر چه را دوست بدارد كه از آن جدا شدنى است ، بناچار براى جدا شدن از آن خود را به زحمت خواهد انداخت ، پس قلب خود را سرگرم به چيزى مى كند كه از آن جدا نمى شود و آن ياد خداى متعال است ، زيرا ذكر خدا در قبر همنشين اوست و از او جدا نمى شود و تمام اينها در مدتى كوتاه تمام مى شود. بنابراين عمر (در دنيا) نسبت به مدت زندگى آخرت اندك است و هر خردمندى خشنود است كه در مسافرتى سختى تحمل كند و يك ماه حرفه اى و كارى فرا گيرد تا يك سال در نعمت به سر ببرد، پس تمام عمر آدمى نسبت به زندگى هميشگى كمتر از مدت يك ماه نسبت به عمر دنياست لذا بناچار بايد صبر و مجاهده كرد ((انسان سختيها را تحمل مى كند به اين اميد كه به راحتى دست يابد))(291)
راه مجاهده و تمرين براى هر انسانى نسبت به حالات مختلف او گوناگون است و آنچه در مجاهده اصالت دارد اين است كه انسان اسباب شادمانى خود از دنيا را ترك كند. بنابراين كسى كه از مال و مقام يا مقبوليت در وعظ يا عزت در قضاوت و حكومت يا به بسيارى پيروان در تدريس و بهره رساندن شاد مى شود، در مرحله اول سزاوار است كه آنچه را موجب شادمانى اوست ترك كند، زيرا اگر يكى از امور ياد شده منع شود و به او گفته شود با منع شدن چيزى از پاداش آخرتت كم نمى شود و او ناخشنود و متاءلم شود از كسانى است كه از زندگانى دنيا شادمان است و به آن اطمينان كرده است و اين حالت موجب هلاكت اوست . آنگاه اگر موجبات شادمانى دنيا را رها ساخت بايد از مردم كناره گيرى كند و تنها بماند و از دل خود مراقبت نمايد تا به غير از ياد خدا و فكر او به چيزى مشغول نشود و در كمين باشد كه هرگاه در نفس وسوسه و شهوتى پديد آيد از بن بر كند زيرا براى هر وسوسه اى عاملى است و از بين نمى رود مگر اين كه آن عامل را قطع كند و در بقيه عمر بر اين حالت باشد، بنابراين مبارزه با نفس و وسوسه هاى آخرت جز با مرگ پايان نمى پذيرد، والسلام .
نظرات شما عزیزان: