س 278- بعد از مرگ و انتقال به عالم برزخ ، بازگشت به دنيا و ماده چگونه ممكن است ؟ و اخبار رجعت را چگونه مى شود تصديق كرد؟(115) ج - نقل شده كه مرحوم سيد نعمت الله جزايزى قدس سره در كتاب (الانوار النعمانيه ) فرموده است : (ششصد نص دينى اعم از آيه ، روايت ، دعا و زيارت در رابطه با رجعت وجود دارد.) البته روايات با هم تنافى دارند، ولى روى هم رفته قطعا رجعت به معناى بازگشت به زندگانى دنيا بعد از مرگ را اثبات مى كنند. چنانكه قرآن كريم نيز در موارد متعدد بربازگشتن به دنيا بعد از مرگ تصريح كرده و بر مساءله رجعت صحه مى گذارد. از آن جمله زنده شدن مردگان توسط حضرت عيسى عليه السّلام است . همچنين در قضيه بقره بنى اسرائيل مى فرمايد: و اذ قتلتم نفسا فاداراتم فيها، و الله مخرج ما كنتم تكتمون . فقلنا اضربوه ببعضها، كذلك يحيى الله الموتى ، و يريكم آياته ، لعلكم تعقون . (بقره : 72 و 73)
و چون شخصى را كشتيد، و درباره او با يكديگر به ستيزه برخاستيد، و حال آنكه خدا، آنچه را كتمان مى كرديد آشكار گردانيد. پس گفتيم : با قسمتى از آن (گاو سر بريده را) به آن (مقتول ) بزنيد (تا زنده شود). اين گونه خدا مردگان را زنده مى كند، و آيات خود را به شما مى نماياند، باشد كه بينديشيد.
مقصود از (قلنا اضربوه ببعضها) دم گاو است ، و نيز در جريان ديگر مى فرمايد: الم تر الى الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت ، فقال لهم الله : موتوا، ثم احياهم . (بقره : 243)
آيا از حال كسانى كه از بيم مرگ از خانه هاى خود خارج شدند، و هزاران تن بودند، خبر نيافتى ؟ كه خداوند به آنان گفت : تن به مرگ بسپاريد، آنگاه آنان را زنده ساخت ...
همچنين در قضيه حضرت عزيز عليه السّلام مى فرمايد: فاماته الله ماة عام ثم بعثه ... (بقره : 259)
پس خداوند او را به مدت صد سال ميراند، آنگاه او را برانگيخت ...
در بعضى از اخبار رجعت نيز آمده است : (عمر عالم صد هزار سال است ، هشتاد هزار سال از آن حكومت آل محمد عليهم السلام ، و بيست هزار سال حكومت ديگران است ،) تا اينكه در آخر مى فرمايد: (چهل روز مانده به انقراض عالم ، زمين از حجت خالى مى گردد، و هرج و مرج عالم را فرا مى گيرد، و بعد از چهل روز در صور دميده شده و قيامت بر پا مى گردد.)(116)
علم امام عليه السّلام و عصمت انبياء و اوصياء
برهان بر علم غيب داشتن امام عليه السّلام
س 279- آيا امام عليه السّلام علم غيب دارد؟
ج - آياتى از قرآن مجيد بيانگر آن است كه علم غيب مخصوص ذات خداى متعال است ، و از همه صريحتر در نفى علم غيب از غير خدا، اين آيه است كه خداوند در آن علم غيب را تنها براى ساحت مقدس خود اثبات ، و از غير نفى نموده و مى فرمايد: قل : لايعلم من فى السموات و الارض الغيب الا الله . (نمل : 65)
بگو: هيچ كس در آسمانها و زمين جز خدا، از غيب آگاه نيست .
ولى از آيه شريفه زير استفاده مى شود كه خداوند علم غيب را به پيغمبران مورد رضا و پسند خود عليهم السلام نيز اظهار نموده و آنها نيز عالم به غيب هستند. خداوند مى فرمايد: عالم الغيب ، فلا يظهر على غيبه احدا، الا من ارتضى من رسول . (جن : 26 و 27)
خداوند داناى غيب است ، پس كسى را بر غيب خود آگاه نمى كند، جز پيامبرى كه مورد رضا و پسند او باشد.
بنابراين ، از جمع بين آيات معلوم مى شود كه كسى جز خداوند متعال غيب را بالذات و از پيش خود و مستقلا نمى داند، ولى ممكن است آن را به پيغمبران برگزيده خود عليهم السلام تعليم نمايد. و علم ائمه عليهم السلام نيز بر اساس روايات متعدد بالوراثه از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم است .
بر اين پايه ، علم غيب امام عليه السّلام بالوراثه از پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم ، و علم غيب پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و اله و سلم به وحى و تعليم خداوند متعال ، و علم خداوند ذاتى است .(117)
منكر علم غيب امام عليه السلام !!
س 280- اگر كسى اعتقادش اين باشد كه امام عليه السّلام به آنچه در آينده در رابطه با خود يا ديگران اتفاق مى افتد آگاهى ندارد، آيا ضررى به اعتقادش دارد؟
ج - اعتقاد به علم غيب داشتن امام عليه السّلام از ضروريات اماميه نيست كه منكر آن كافر شود. آنچه به دليل عقلى ثابت است تنها اين است كه امام عليه السّلام و پيشوا بايد به ما يحتاج مردم در امور دينى و دنيايى ، آگاه باشد، ولى از روايات متعدد(118) استفاده مى شود. كه ائمه عليهم السلام به آنچه برده و خواهد بود و مى باشد، آگاه هستند.
معناى روايات (لو شاؤ وا علموا)
س 281- آيا از روايات (لو شاؤ وا علموا)(119) استفاده نمى شود كه ائمه عليهم السلام به هر چه كه نمى خواستند بدانند، علم نداشتند؟
ج - مضمون روايات اين است كه : اذا شاؤ وا علموا، و اذا لم يشاووا لم يعلموا (هرگاه بخواهند مى دانند، و هرگاه نخواهند نمى دانند) و از اين روايات فهميده مى شود كه ائمه عليه السلام هر وقت مى خواستند چيزى بدانند به (مقام نورانيت )(120) خود توجه نموده و آن را مى دانستند، ولى هميشه به آن مقام توجه نداشتند، مانند فقيهى كه تمام مسائل نزد او حاضر نيست ، ولى ملكه اجتهاد را دارد كه هرگاه مساءله اى از او مى پرسند، به مآخذ حكم رجوع نموده و آن را مى داند.
س 282- مضمون روايات مستفيضه يا در حد تواتر معنوى در رابطه با ائمه عليهم السلام اين است كه ائمه عليهم السلام از مرگ خود آگاه نيستند، از آن جمله در نهج البلاغه آمده است كه اميرالمؤ منين عليه السّلام فرمود:
(هر چه تفحص كردم كه بدانم مرگم چه موقع است نتوانستم ) تا اينكه مى فرمايد:
هيهات ! علم مخزون (121) (دور است ! اين دانش نهانى و اندوخته (مخصوص خداوند) است .
ج - اين ندانستن مربوط به جهات ظاهرى و حسابها و تجربيات و اسباب بشرى است كه به جنبه بشرى آنها مربوط مى شود، و اين منافات ندارد كه به واسطه جنبه نورى و توجه به آن ، هر چه را بخواهند، بدانند: (اذا شاووا، علموا) پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم نيز جنبه ظاهرى را داشته است ؛ چنانكه قرآن شريف مى فرمايد: قل : انما انا بشر مثلكم . (كهف : 110)
بگو: من فقط بشرى همسان شما هستم .
در يكى از جنگها كه آن حضرت با اصحاب خود به مدينه بر مى گشتند، در يك فرسخى مدينه نزد چاهى به نام (بقعاء) منزل نمودند. حضرت صلى اللّه عليه و آله و سلم در همانجا به علم غيب فوت يكى از منافقين را به اصحاب خبر دادند. بعد به واسطه طوفان شديد، شترها از جمله شتر حضرت گم شدند و حضرت دستور دادند كه برويد شترم را پيدا كنيد. يكى از منافقين گفت : اين مرد ادعا دارد كه مرگ يكى از منافقين را از غيب خبر مى دهد؛ و حال آنكه نمى داند شتر خودش كجاست ، اين خبر را به پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم رساندند. ايشان فرمودند در فلان دره طناب شترم به خار گير كرده ، رفتند و ديدند به همان صورتى است كه حضرت صلى اللّه عليه و آله و سلم فرموده بودند: (اذا شاؤ وا، علموا): (هرگاه بخواهند بدانند، مى دانند.)
چگونگى علم امام عليه السّلام به امامت خود
س 283- كيف يعرف الامام انه امام ؟
ج - عن الرضا عليه السلام : عند درك نفسه انه اقل الاقلين . و النبوه كذلك ، الا ان للانبياء عليهم السلام طريقا آخر لتشخيص النبوه ، و هو الوحى .(122)
س 284- اينكه امام درك مى كند كه (اقل الاقلين ) است ، آيا مطابق واقع است يا صرف ادراك است ؟
ج - مطابق با واقع است ، زيرا كمال انسان در فقر و نادارى است . و انسان كامل كسى است كه درك كند از خود هيچ ندارد؛ نه كمال و نه استقلال ، و نه جان و نه چيز ديگر، مگر اينكه آنها را از خداوند متعال بداند.
و انسان به هر اندازه فقر و فاقه خود را درك كند، كامل تر است ، يعنى درك كند كه خودش ، جانش ، روحش و جميع كمالات وجودى و افعالش ، همه مال خدا است . و كامل ترين انسانها كسى است كه خودش را فقيرترين مردم بداند؛ نه اينكه ديگران دارند او ندارد، بلكه او نادارى خود را درك مى كند و آنها درك نمى كنند.
بنابراين ، در واقع هيچ كس از خود چيزى ندارد، جز اينكه صاحبان كمال ، تصور مى كنند كمال آنها از خود آنها و مال خود آنهاست ، ولى امام عليه السّلام مى فهمد كه از خود او و مال خود او نيست ، و اين نادارى و فقر خود را (با همه دارايى درك مى كند.
بر اين پايه ، امام عليه السّلام بشرى است كه هيچ كمال مستقل براى خود نمى بيند، و معناى روايت گذشته اين مى شود كه امام عليه السلام وقتى اين نادارى و فقر ذاتى خود را با همه كمالاتى كه دارد درك كند، مى فهمد كه به مقام امامت رسيده است .
س 285- چگونه درك فقر و نادارى ، كمال انسان است ؟
ج - كمال همين است ، و هر كس از اعم از ناقص و كامل يك نوع كمال يا نقصى را براى خود مى بيند، اما امام عليه السّلام فقر محض خود را درك مى كند كه هر چه دارد مال خدا است ؛ پس امام عليه السّلام به عكس ديگران كه همه چيز را مال خود مى دانند و به خود نسبت مى دهند و خود را نسبت به آنها دارا مى بينند و مى دانند، خود را فقير و نادار مى بيند و درك مى كند.
موروثى بودن علوم ائمه عليهم السلام از پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم
س 286- آيا علوم ائمه عليهم السلام از پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم است ؟
ج - ظاهر روايات چنين است .(123)
س 287- آيا موروثى بودن علوم آنان از پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم با رواياتى كه مى فرمايد: (اذا شاؤ وا علموا)(124): (هرگاه بخواهند، عالم مى شوند) منافات ندارد؟
ج - گويا علمى كه به آنان داده شده دو گونه است : بعضى از آن مثل بديهيات ما است كه از نظرشان غايب نمى شود، و بعض ديگر از آن محتاج به تاءمل و توجه است به گونه اى كه هرگاه خواستند بدانند، مى دانند: (اذا شاؤ وا، علموا).
دومى مانند ملكه اجتهادى است كه شخص مجتهد و فقيه دارد؛ كه در اوقات عادى به آن توجه ندارد، ولى همين كه مساءله اى يا مسائلى از او پرسيده شد و به حالت نفسانى خود توجه نمود، مى تواند جواب آن مسائل را بدهد. امام عليه السّلام نيز هر وقت به مقام نورانيت خود توجه نمايد، مطلب را مى داند.
معناى افزايش علوم ائمه عليهم السلام در شبهاى جمعه
س 288- آيا اين مطلب كه در كتاب (بصائر الدرجات ) در روايات متعدد آمده است كه ارواح ائمه عليهم السلام شبهاى جمعه بالا مى رود و يزداد فى علومهم جما غفيرا(125) (و فراوان به علومشان افزوده مى گردد.) با روايات گذشته (اذا شاؤ وا، علموا) منافات ندارد؟
ج - اشكال ندارد كه (اذا شاؤ وا علموا) از راه صعود ارواح آنها در شبهاى جمعه باشد.
س 289- آيا از اين دسته روايات (روايات افزايش شدن علم ائمه : در شبهاى جمعه ) و روايات عرض اعمال (126) به دست نمى آيد كه علوم آنان تدريجى است ، نه اينكه دفعى باشد و به يكبارگى از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم دريافته باشند؟
ج - علوم آنان دفعى است ، گرچه معلوم تدريجى باشد، پس علم به معلوم تدريجى دارند، نه اينكه خود علم هم تدريجى باشد. تعليم رسول الله صلى اللّه عليه و آله و سلم به اميرالمؤ منين عليه السلام مثل تعليم رايج در ميان ما تدريجى نبوده ، بلكه دفعة واحدة بوده است .(127) چنانكه تعلم حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم نيز دفعى بوده است . خداوند متعال مى فرمايد: و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء (نحل : 89)
و ما كتاب را بر تو نازل نموديم ، تا بيانگر تمام اشياء باشد.
زيرا كلمه (لكل شى ء) يعنى همه چيز، با تدريج سازگار نيست . و به طور كلى بايد توجه داشت كه روز مبعث ، روز رسالت است و از سوره (اقرا باسم ) كه سياق آياتش بيانگر آن است كه نخستين سوره اى است كه بر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم نازل شده ، نيز بر مى آيد كه نبوت قبل از رسالت بوده است ، و از آيات ديگر استفاده مى شود كه قرآن دفعه واحدة و يكباره در شب 19 يا 21 يا 23 ماه رمضان همان سال نازل گرديده است . خداوند متعال مى فرمايد: انا انزلناه فى ليلة المباركه (دخان : 3)
بى گمان ما قرآن را در شب خجسته اى فرو فرستاديم .
و مى فرمايد: انا انزلناه فى ليلة القدر. (قدر: 1)
مسلمان ما قرآن را در شب قدر فرو فرستاديم .
سپس در طول بيست و سه سال تدريجا نازل شده و سوره حمد به خصوص دو مرتبه نازل شده است .
س 290- در روايات آمده است : (ارواح انبيا و اوصياو ائمه عليهم السلام شبهاى جمعه به عرش بالا مى روند و از آنجا علومى استفاده مى كنند).(128) آيا اين روايات درست هستند؟
ج - درباره ائمه عليهم السلام چنين وارد شده است ؛ ولى درباره انبياء عليهم السلام نديده ام ، چه مانعى دارد كه علومى به ايشان اعطا شود؟!
س 291- در عده اى روايات آمده است كه : (ائمه عليهم السلام علم آسمان و زمين و آنچه در آنهاست و علم وقايع گذشته و آينده را مى دانند). آيا روايات مربوط به افزوده شدن علوم آن بزرگواران در شبهاى جمعه با اين دسته از روايات منافات ندارند؟
ج - خير، از اين دسته از روايات بر مى آيد كه آنان به (ماكان و مايكون ) عالمند، اما از راهى كه در روايات گذشته مطرح شده است ، يعنى شبهاى جمعه بالا مى روند و بر علومشان افزوده مى گردد.
علم ائمه عليهم السلام به جزئيات وقايع عالم
س 292- آيا ائمه عليهم السلام به تما وقايع و جزئيات موضوعات عالم آگاهند؟
ج - روايات متعدد و نه يكى و دو تا، بيانگر آن است كه ايشان از ماكان و مايكون ، و ما هو كائن الى يوم القيامه (رخدادهاى گذشته و حال و آينده تا روز قيامت ) آگاه هستند، يعنى به هر ذره عالم عالمند.(129)
عدم تفاوت علم امام بعد و قبل
س 293- آيا ممكن است امام بعدى ، به وقايع و قضايايى عالم شود كه در زمان امام قبلى واقع نشده ، و او به آنها علم نداشته ، و امام بعدى عالم شده باشد؟
ج - امام بعدى هر چه دارد از امام قبلى داردو نزد او بوده است ، پس امام قبلى نيز به آن علوم و وقايع عالم بوده و به بعدى سپرده است .
عرضه اعمال به امام عليه السّلام جنبه تشريفاتى ندارد.
س 294- آيا عرضه اعمال به امام عليه السلام (130) جنبه تشريفاتى دارد؟
ج - عرضه اعمال تشريفاتى نيست ، بلكه واقعيت دارد، اعمال بندگان نزد امام عليه السّلام حاضر است ، و هيچگاه غايب نيست ، و امام باغبان عمل بندگان است و آنها را (چه خوب و چه بد) به مطلوب سوق مى دهد و به سوى حق سبحانه و تعالى هدايت مى كند. در وقت مردن ، پرسش و پاسخ قبر، در روز قيامت ، ميزان ، حساب ، و صراط و... رسيدگى عمل با امام عليه السّلام است خداوند سبحان مى فرمايد: يوم ندعو كل اناس بامامهم ... (اسراء: 71)
(ياد كن ) روزى را كه هر گروهى را با پيشوايشان فرا مى خوانيم .
و همچنين خود آن بزرگواران عليهم السلام در ذيل آيه شريفه ان الينا ايابهم ، ثم ان علينا حسابهم (غاشيه : 25 و 26): (در حقيقت بازگشت آنان به سوى ماست ، آنگاه ، حساب آنان به عهده ماست ) فرموده اند كه منظور ماييم .(131)
زمان عرضه اعمال بر امام عليه السّلام
س 295- آيا در شب قدر اعمال بندگان بر امام عليه السّلام عرضه مى شود؟
ج - بر اساس روايات در هر هفته دوبار اعمال بر امام عليه السّلام عرضه مى شود، و در شب قدر نيز تقدير امور مى شود، و مانعى ندارد كه امام عليه السّلام آنها را بداند، و ملائكه در آن شب نازل شوند و مقدرات را به خدمتش عرضه كنند.
عدم تنافى علم غيب داشتن معصومين عليهم السلام با...
س 296- ائمه عليهم السلام كه علم غيب داشتند چگونه با خوردن انگور مسموم و مانند آن ، آگاهانه به هلاكت خود اقدام نمودند؟
ج - اساسا بايد توجه داشت كه : الشى ء ما لم يجب ، لم يوجد (هر چيز تا واجب الوجود نگردد، به وجود نمى آيد.)
بنابراين ، هر فعلى نسبت به فاعل خود ضرورى نيست ، بلكه تنها نسبت به علت تامه (كه اراده خداوند متعال جزو آن است ) ضرورى است . و تحقق الفعل اراديا و تحت التكليف ، لاينافى الضروره ، كما فى الافعال الاراديه مع وجود التكاليف فيها. (تحقق فعل و تحت تكليف بودن آن با ضرورى بودن آن منافات ندارد، چنانكه افعال ارادى انسان اين گونه هستند، يعنى با اينكه انسان به انجام آنها مكلف است در عين حال ضرورى است .)
بر اين پايه است كه ائمه عليهم السلام با اينكه مى دانستند شهيد مى شوند، اقدام به انجام فعل مى كردند؛ حضرت امير المؤ منان عليه السلام به محراب مى رود، و امام حسن و امام رضا عليهم السلام نوشيدنى مسموم يا انار و انگور مسموم تناول مى كنند، و حضرت سيدالشهداء عليه السّلام وارد كربلا مى شود، و در صدد چاره جويى و دفع قضا و قدر الهى بر نمى آيند.
توضيح آنكه : گاهى انسان به علم قطعى و بى بروبرگرد مى داند كه به فعل اختيارى خود، مثلا در ساعت يازده ، زهر خواهد خورد و در فلان ميدان و يا خيابان تصادف خواهد كرد و جان خواهد سپرد.
و گاهى نيز قطعا مى داند كه به فعل اختيارى و ارادى خود مثلا در ساعت يازده در فلان ميدان و يا خيابان تصادف خواهد كرد و يا هدف تير و گلوله قرار خواهد گرفت ، ولى اين واقعه به وقوع شرط يا شروطى است ، و در مورد ما مثلا مشروط به رفتن است ، به گونه اى كه اگر برود كشته مى شود، و اگر نرود كشته نخواهد شد.
در صورت اول چاره جويى معنى ندارد، زيرا انسان خود را در هلاكت واقع مى بيند، نه اينكه خود را به هلاكت بيندازد و القاء در تهلكه كند، از اين رو خطاب لاتلقوا بايديكم الى التهلكه (بقره : 195) (با دست خود، خود را به هلاكت نيندازيد.) اصلا به او متوجه نيست ، و اين در صورت دوم تشبت و تمسك به اسباب و در صدد چاره جويى بر آمدن و خوددارى كردن از رفتن به سوى هلاكت جا دارد و خطاب (لاتلقوا) به انسان متوجه مى شود.
حال مى گوييم : اقدام ائمه عليهم السلام از قبيل فعل اول است كه حتميت و وقوع فعل را (چه بخواهند چه نخواهند) مى دانستند و چاره جويى و نرفتن و اقدام نكردن معنى نداشت ؛ زيرا همه بر خلاف علم قطعى مفروض است .
و در واقع آيه شريفه فوق نهى از القاء در تهلكه مى كند، ولى قضاياى ائمه عليهم السلام وقوع در تهلكه است ، نه ايقاع و القاء در تهلكه .(132)
س 297- اين روايت را كه مى گويد: (حضرت رسول مى خواستند سنگى از زمين بردارند، زير آن عقربى بود، دست حضرت را گزيد و حضرت دستور فرمودند كه نمك آوردند و روى آن گذاشتند). چگونه توجيه مى فرماييد؟
حضرت علامه قدس سره : در روايت ديگر نيز آمده است : (عقرب شكم مبارك آن حضرت را گزيد حضرت دستور فرمودند كه نمك آوردند و روى آن گذاشتند.)(133) ادامه پرسش : اين دو روايت و همچنين جريان خوراندن ماهى به آن حضرت را چگونه توجيه مى فرماييد؟
ج - در علم ائمه عليهم السلام و پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم (بدا) نيست ، لذا در برابر امورى كه مى دانستند واقع خواهد شد، تسليم بودند و در مقام چاره جويى و رهايى از آن بر نمى آمدند. خداوند متعال مى فرمايد: قل : لو كنتم فى بيوتكم ، لبرز الذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم (آل عمران : 154)
بگو: اگر شما در خانه هاى خود هم بوديد، كسانى كه كشته شدنشان نوشته شده و حتمى است ، قطعا (با پاى خود) در قتلگاه هاى خويش حاضر مى شدند.
عصمت چيست ؟
س 298- عصمت چيست ؟
ج - خداوند سبحان خطاب به رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم مى فرمايد: و انزل الله عليك الكتاب و الحكمه ، و علمك ما لم تكن تعلم ، و كان فضل الله عليك عظيما (نساء: 113)
- و خدا كتاب و حكمت بر تو نازل كرد، و آنچه را نمى دانستى به تو آموخت ، و تفضل خدا بر تو همواره بزرگ بوده است .
از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه خداوند دو نوع علم به پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم تعليم نموده است :
نظرات شما عزیزان: