علت تغيير مقتضيات زمانها
« انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض والجبال فابين ان يحملنها و
اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا »( 1 ) .
اين آيه شريفه قرآن كه تلاوت شد از آيات بسيار پرمعنی قرآن كريم است
. اينكه عرض میكنم پرمعنی است ، با اينكه همه آيات قرآن پرمعنی میباشد
، از اين نظر است كه بعضی از آيات قرآن به شكلی مطلب را عرضه میدارد
كه مردم را وادار به تفكر و تعمق میكند .
قرآن كريم زياد به تفكر دعوت میكند يا به طور مستقيم و يا غير مستقيم
. دعوتهای مستقيم قرآن كريم به تفكر همان آياتی است كه رسما موضوع تفكر
را عنوان كرده است ، بی فكری را مذمت و ملامت كرده است : « ان شر
الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون »( 2 ) بدترين جنبندگان در
نظر خدا كدامند ؟ آيا آنهائی هستند
پاورقی :
1 - سوره احزاب ، آيه . 72
2 - سوره انفال ، آيه . 22
كه ما آنها را نجس العين میخوانيم ؟ يا بدترين حيوانات آنهائی هستند كه
ضرب المثل كودنی هستند ؟ نه ، بدترين جنبندگان در نظر خدا و با مقياس
حقيقت عبارت است از انسانهائی كه گوش دارند و كرند ، زبان دارند و
گنگ و لالند ، قوه عقل و تميز به آنها داده شده است ولی آن را به كار
نمیاندازند و فكر نمیكنند . نظير اين آيه كه دعوت به تعقل شده است در
قرآن زياد است .
يك سلسله آيات داريم كه غيرمستقيم مردم را به تعقل دعوت كرده است .
آنها هم چند دستهاند و نمیخواهيم همه آنها را عرض كنيم چون از مطلبی كه
در نظر گرفتهام دور میمانيم . يك دسته از اين آيات آياتی است كه مطلبی
را با شكل و صورتی طرح میكند كه عقل را بر میانگيزد به تفكر كردن و تأمل
كردن . اين خود يك روش خاصی است كه برای تحريك عقول به كار برده شده
است . از جمله همين آيه است . در اين آيه كه در موضوع انسان است ، به
شكلی مطلب بيان شده كه انسان وقتی اين آيه را تلاوت میكند فورا چند
علامت سؤال در جلو خودش میبيند . « انا عرضنا الامانه علی السموات و
الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان
ظلوما جهولا ». ما امانت را بر آسمانها و زمين عرضه كرديم . اين امانت
چيست ؟ كدام امانت است ؟ چگونه عرضه كرديم ؟ بر كی عرضه كرديم ؟ بر
آسمانها و بر زمين و كوهها . چگونه امانتی را میشود بر آسمان و زمين و
كوه عرضه كرد ؟ امانت را ما عرضه داشتيم بر آسمانها ، بر زمين و بر
كوهها اما آنها از اينكه اين امانت را بپذيرند امتناع كردند . كلمه
« ابين يحملنها »آمده است ، يعنی امتناع كردند از اينكه اين امانت را
به دوش بگيرند . معلوم میشود نوع امانت نوعی است كه اين موجودات كه
اين امانت بر آنها عرضه شده است بايد تحمل بكنند ، به دوش بگيرند ، نه
صرف اينكه بپذيرند . شما در امانتهای معمول میگوئيد كه فلانی فلان امانت
را پذيرفت ، نمیگوئيد به دوش گرفت . اما اينجا قرآن كريم میفرمايد
اينها امتناع كردند از اينكه اين امانت را به دوش بگيرند . اين "
امانت به دوش گرفتن " موضوعی در ادبيات عربی و فارسی شده است . حافظ
میگويد : آسمان بار امانت نتوانست كشيد قرعه فال به نام من ديوانه زدند
« و حملها الانسان »اما انسان اين امانت را به دوش گرفت . فورا اين
سؤال پيش میآيد كه ما همه انسانها را میبينيم ولی روی دوش آنها چيزی
نمیبينيم . كدام بار است كه بر دوش انسانها گذاشته شده است ؟ پس
معلوم میشود اين شكل ديگری است ، يك امانت جسمانی نبوده است كه خدا
يك جسمی را عرضه بدارد به زمين ، بگويد نه ، به كوهها ، بگويد نه ، به
آسمانها ، بگويد نه ، ولی به انسان بگويد تو ، انسان بگويد بلی من حاضرم.
بعد میفرمايد : « انه كان ظلوما جهولا » انسان كه تنها موجودی بود كه
حاضر شد اين امانت را به دوش بگيرد ظلوم است . " ظلوم " از ماده ظلم
است . ظلم يعنی ستمگری . ظلوم مبالغه در ظالم بودن است . اين موجودی كه
اين امانت را به دوش گرفت بسيار ستمگر است . جهل به معنی نادانی ، و
جهولا مبالغه در نادانی است : و بسيار نادان هم هست . اين باز يك سلسله
سؤالهای ديگر به وجود میآورد : آيا خدا كه اين امانت را عرضه داشت ،
عرضه داشت كه بپذيرند و به دوش بگيرند يا عرضه داشت كه به
دوش نگيرند ؟ مسلم عرضه داشت كه به دوش بگيرند . حالا كه هيچ مخلوقی به
خود اجازه نداده است و جرأت نكرده است كه اين امانت را به دوش بگيرد
و تنها در ميان صف مخلوقات ، انسان قدم جلو گذاشته و گفته من حاضرم ،
حالا كه قبول كرده چرا اين موجود را قرآن ظلوم و جهول خوانده است ؟
اين قسمت آخر يعنی موضوع ظلوم و جهول بودن ، بعد از موضوع امانت ، از
مشكلترين موضوعاتی بوده است كه هميشه علمای اسلامی ، مفسرين ، عرفا ، روی
اين موضوع فكر میكردند كه معنی ظلوم و جهول بودن چيست ؟
اينكه عرض كردم اين آيه يك آيه پرمعنی میباشد مقصودم همين بود كه
عرض كردم . يعنی اين آيه كريمه با زبانی مطلبی را بيان كرده است كه خود
به خود سؤالات زيادی را ايجاد میكند و عقل بشر را وادار به فكر و انديشه
میكند .
البته از نظر تمام مفسرين و از نظر اخبار شيعه و سنی هيچ جای ترديد
نيست كه اين امانت از نوع امور جسمانی و مادی نبوده است بلكه يك امر
معنوی است . يعنی در ميان مخلوقات يك امری است كه خدا اسم آن را
امانت گذاشته است . حالا چرا اسم آن را امانت گذاشته است بماند ، بلكه
توفيقی پيدا شد و عرض كرديم . يك موضوعی بوده كه خدا نام آن را امانت
گذاشته است و در عالم تكوين بر تمام مخلوقات عرضه كرده ولی آنها
نتوانستند به دوش بگيرند يعنی استعداد آن را نداشتند .
معنای عرضه كردن چيست ؟ معنای عرضه كردن اينست كه هر كمالی و هر فيضی
از ناحيه خدا بر تمام مخلوقات عرضه
میشود ، فقط آنكه استعداد دارد میپذيرد و آنكه استعداد ندارد نمیپذيرد .
میتوانيد مثال بزنيد به پيغمبری ، به امانت ، به علم و به هر چه كه
بخواهيد . آيا اين موهبت كه نامش رسالت است از طرف خداوند به بعضی
از انسانها عرضه میشود و از بعضی ديگر مضايقه میشود ؟ يعنی پيغمبری را به
پيغمبر عرضه كردند پذيرفت ، به من عرضه نكردند ، اگر به من هم عرضه
میكردند میپذيرفتم ؟ يا نه ، آن حقيقتی كه نامش وحی است ، رسالت است
، نبوت است ، يك حقيقتی است كه از ناحيه خداوند هيچگونه مضايقهای [
در عرضه آن ] نيست ، آن حقيقت بر همه مخلوقات عرضه میشود ، به سنگ هم
اگر بتواند بپذيرد میدهند ولی سنگ نمیتواند بپذيرد ، حيوان نمیتواند
بپذيرد ، انسانها هم نمیتوانند بپذيرند مگر افراد بخصوصی .
آن امانت هم كه خدا میفرمايد عرضه داشتيم ، بر تمام مخلوقات عرضه
كردند و هيچكدام از مخلوقات نتوانستند آن را بپذيرند مگر انسان .
پس تا اينجا میفهميم كه در انسان يك استعدادی وجود دارد كه در
موجودات ديگر آن استعداد وجود ندارد . انسان چون استعداد آن را داشت به
او داده شد .
حالا آن امانت چيست ؟ ما از خود همين كلمه « يحملنها » میتوانيم
بفهميم چيست . معلوم میشود يك امری است كه به دوش گرفتنی است .
البته جسمانی و مادی نيست ولی تحمل كردنی است . وقتی به اخبار و
روايات مراجعه میكنيم میبينيم آن چيزی كه تفسير میكردهاند با همين معنی
جور در میآيد . آن امانت
چيست ؟ گفتند تكليف و وظيفه و قانون . يعنی اينكه زندگی انسان زندگیای
باشد كه او بايد در پرتو تكليف و وظيفه آن را صورت بدهد يعنی برای او
وظيفه معين بكنند و او هم بار تكليف ، بار قانون ، بار مسؤوليت را به
دوش بگيرد ، و اين همان چيزی است كه در غير انسان وجود ندارد يعنی غير
انسان ، همه مخلوقات و موجودات وظايفی را كه انجام میدهند بدون تحمل
مسؤوليت است ، روی اجبار و الزام است . تنها انسان است كه میشود برای
او قانون طرح كرد و او را مختار و آزاد گذاشت و به او گفت اگر راه
سعادت را میخواهی طی كنی بايد از اينجا بروی و اگر راه بدبختی را
میخواهی بروی از اين طرف ، و در هر حال اختيار با خودت است ، حالا اين
تو هستی و اين راه . اين موضوع نامش تكليف است .
مطلبی كه تا اينجا عرض كردم يك مطلب مقدماتی بود ، بعد راجع به آن
باز هم توضيح خواهم داد .
بايد اول عرض بكنم كه در اين شبها راجع به چه موضوعی میخواهم صحبت
بكنم . حقيقتش اينست كه خودم مردد بودم ، و طبع من هم هميشه اينجور
است كه میخواهم موضوعی را عنوان بكنم كه مورد احتياج است و شبهای
متوالی در اطراف همان موضوع صحبت بكنم تا آن را حلاجی كرده و حل بكنم ،
و از طرف ديگر فكر من هميشه اينست كه مسائلی را عنوان بكنم كه كمتر
درباره آنها فكر و بحث میشود .
در ميان موضوعاتی كه به نظر رسيد ، يك موضوع بيشتر جلب توجه كرد كه
درباره آن بحث بكنم و البته اگر ببينم مستمعين