از جـمـلـه ايـن كـه ضحاك در تفسير: قول معروف و مغفرة خير من صدقة يتبعهااذى واللّه غنى حـليم (البقرة /263), مى گويد: ((235)) دارايى خود را اندوخته سازدو از خرج كردن خوددارى كـنـد, بهتر است از اين كه آن را انفاق كرده و سپس منت گذارد و آزار برساند, و در تفسير غنى حليم مى گويد: يعنى خداوند از مالى كه آنان به عنوان صدقه مى دهند بى نياز است و چون حليم و بـردبـار اسـت كـسانى راكه هنگام صدقه دادن منت مى گذارند و مستحقان را مى آزارند, زود كيفرنمى كند.
همچنين در تفسير آيه : يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه و ذروا ما بقى من الربا, ان كنتم مؤمنين (البقره /278) مـى گويد: ((236)) عربها در زمان جاهليت داد و ستدهاى ربوى انجام مى دادند, اما وقتى كـه مـسـلـمـان شـدنـد مـاءمـوريـت يـافـتـند كه از زيادى دست بكشند و تنها سرمايه اصلى را بگيرند. ((237)) ضحاك در تفسيرى كه براى قرآن نوشته به علم فقه و احكام , بها مى دهد, وقواعد شرعى را از آيات اسـتـنـبـاط مـى كـند, در استخراجشان مى كوشد و در منظم ساختن آنها دقت به خرج مى دهد, بى مقدمه , ناشناخته و بدون آگاهى عميق درآن باره سخن نمى گويد و بدون دليل عقلى و نقلى مـورد اطمينان حكمى را رهانمى كند, بلكه , درباره آن دقت و بررسى فراوان مى كند, و آنچه او را در ايـن زمـيـنه كمك مى كند, آمادگى شرايط و دارا بودن وسايل و ابزار است , چرا كه او نسبت به نـزول (آيـات ) و آنـچـه مـربـوط به آن است , بينا بود. ((238)) و از ناسخ و منسوخ خبرداشت و بر مـوازنه اى كه در برخى احكام به وجود مى آيد و نسبت به اظهار نظرهاو فتاوايى كه راجع به احكام نقل شده احاطه كامل داشت ((239)) , روايات را در اين زمينه حفظ و از تشخيص ميان آنها بشدت آگاه بود.
نمونه هاى اهميت دادن ضحاك به مسائل فقهى در تفسيرى كه براى قرآن نوشته بيشتر از آن است كـه بـتوان در اين جا ذكر كرد, و اين نمونه ها در تفسير ابن جرير طبرى كه بر تمام سوره ها نوشته پـراكـنـده اسـت و ما اگر, به موارد اندكى ازتفسيرى كه ضحاك براى سوره بقره نوشته و احكام فقهى را در آن روشن ساخته ,بسنده كنيم , از كار او در اين باب آگاه خواهيم شد.
ضـحاك در بعضى از مسائل گفته هاى صحابه را ذكر و به نقل آنها اكتفا مى كند,بدون اين كه در آنـهـا اظـهار نظر و تحقيق كند يا بعضى را بر ديگرى ترجيح دهد هرچند ممكن است در برخى از موارد نظريه اى داشته باشد, اما طبرى در تفسيرخود سهل انگارى كرده و آنها را نياورده است , زيرا طـبـرى بـر آن نـبوده كه همه روايات را نقل كند, بلكه تنها چيزهايى را بر مى گزيده كه در رد و قبول انديشه هاى مورد نظرش مؤثر بوده است .
نـمونه اهميت دادن ضحاك به احكام فقهى در تفسير خود, تفسير اين آيه شريفه است : و ان تبدوا ما فى انفسكم اوتخفوه يحاسبكم به اللّه فيغفر لمن يشاء ويعذب من يشاء (بقره / 284) آنچه در دل داريد, خواه آن را ظاهر كنيد يابپوشانيد, خداوند شما را با آن مورد محاسبه قرار مى دهد, سپس هر كـس رابخواهد مى آمرزد و هر كس را بخواهد عذاب مى كند .
آيا در مورد گواهى دادن يانيت و يا عـمل است ؟
طبرى , سه روايت از ضحاك مستند به صحابه نقل كرده است كه بر دو حكم مختلف دلالـت مـى كنند: دو روايت بر اين دلالت دارند كه انسان در مقابل نيت , بدون انجام دادن كارى , كـيفر نمى شود .
ضحاك مى گويد ((240)) : ابن مسعود گفته است : اين محاسبه مربوط به قبل از نـازل شـدن لـهـا مـا كـسـبـت و عليها ما اكتسبت (البقره / 286) بوده , ولى با نزول اين آيه قبل (آيـه مـحـاسبه ), نسخ شده است .
ضحاك مى گويد ((241)) : عايشه درباره اين آيه گفته است : هر بنده اى كه آهنگ كار بد و تصميم به گناهى بگيرد و به آن , حديث نفس كند, خداونددر دنيا او را مورد محاسبه قرار مى دهد, او مى ترسد, غمگين مى شود و اندوهش شدت مى يابد, و چيزى از اينها به او نمى رسد, مثل كسى كه تصميم به كار بدى مى گيرد, اما چيزى از آن را مرتكب نمى شود.
يك روايت صراحت دارد كه انسان در مقابل نيت (سوء) كيفر مى شود, اگرچه آن را به عمل مقرون نـسـاخـته باشد, ضحاك مى گويد ((242)) : ابن عباس گفته است :خداوند در قيامت مى گويد: فرشتگان من , از كارهاى شما, جز آنچه آشكار بوده ننوشته اند, اما آنچه در دلها پنهان داشته ايد من امـروز شـمـا را بـا آنـهـا محاسبه مى كنم , پس هر كه را بخواهم مى آمرزم و هر كه را بخواهم كيفر مى دهم , طبرى براى ضحاك در اين مورد نظريه اى ذكر نكرده است .
ضحاك نظريات فقهى دانشمندان اسلامى را در مسائل ديگر مورد بررسى قرار مى دهد و بر حسب رجـحان بعضى را مقدم و برخى را مؤخر مى داند, زيرادلايلى كه براى راءى خود آورده صحيح تر و اسـنـاد حكمى را كه برگزيده قويتردانسته و نظايرى نيز از قرآن ارائه داده و در اين راه از اجماع معتبر فقها نيز كمك گرفته است .
نـمـونـه آن از تفسير ضحاك در مورد آيات احكام , اين آيه است : وعلى الذين يطيقونه فدية طعام مـسـكـين (البقره / 184) ضحاك مى گويد ((243)) : پيرسالخورده اى كه طاقت روزه گرفتن ندارد, روزه اش را بخورد و براى هر روز يك فقير طعام دهد.
ايـن فـتـوا بـر طـبـق نظريه اى است كه مطابق راءى فقهاى بزرگ صحابه از قبيل معاذبن جبل و عـبـداللّه بـن عمر وسلمة بن اكوع مى باشد كه معتقدند آيه مذكور به اين آيه نسخ شده است : فمن شـهد منكم الشهر فليصمه (البقره / 185), منظور اين است كه افراد تندرست و غير مسافر كه در روزه گـرفتن به زحمت نمى افتند, جايزنيست كه روزه را بخورند و با اطعام مسكين فديه دهند, بـلـكـه تـنـها براى سالخوردگانى كه بسيار به سختى مى افتند و اصلا توان روزه گرفتن ندارند, اجازه داده شده است كه افطار كنند و براى هر روز با اطعام مسكين فديه بدهند ((244)) .
ضـحـاك در مسائلى كه مورد اختلاف فقهاى صحابه و تابعان است , به پيروى از آنها, يك نظريه را انتخاب و راءى خود را به طور قطع اظهار مى كند.
بـه نـظر مى رسد كه او در مسائل مورد اختلاف به انديشه و روش عراقيهامتمايل بوده و از اين رو اجتهاد فقهاى عراق را بر مى گزيده و به آنها اعتمادمى كرده است و اجتهاد فقهاى حجاز و شام را ترك كرده و مورد اعتماد قرارنمى داده است .
نمونه اين مطلب , تفسير وى راجع به اين قول خداوند است : للذين يؤلون من نسائهم تربص اءربعة اشـهر فان فاء و فان اللّه غفور رحيم (البقره /226) اومى گويد: ((245)) مراد از اين آيه كسى است كـه سـوگـند مى خورده با زنش نزديكى نكند, اگر چهار ماه گذشت , و رجوع نكرد و طلاق هم نـداد, زن بـا هـمـان سوگند(كه ايلاء گفته مى شود) از او جدا مى شود, حال اگر زن بخواهد به شوهرش برگردد بايد با نكاح و بينه باشد و مهر جديد هم برايش معين شود, و اگر زن كنيزو برده باشد رضايت مولايش لازم است .
ايـن راءى ضـحـاك مـطابق فتواى فقهاى عراق است زيرا آنها مى گويند: ((246)) وقتى چهار ماه گذشت , زن طلاق باين مى شود و صاحب اختيار و مالك امر خودمى گردد.
ايـن قـول بـا راءى فقهاى حجاز و شام مخالف است , زيرا گروه اندكى از آنها,مى گويند. ((247)) بعد از گذشتن چهار ماه , زن يك طلاقه يعنى رجعى مى شود كه مرد مى تواند در آن مدت به وى رجـوع كـنـد و گـروه بيشترشان برآنند كه ((248)) پس از اتمام چهار ماه , مولا از نزديك شدن با كنيز ممنوع مى شود, تا يا رجوع كند و ياطلاق دهد.
ابن جرير طبرى ادله فقهاى عراق و نيز حجاز و شام را بررسى كرده و نتيجه گرفته است كه راءى درست , نظر فقهاى حجاز و شام است , زيرا با آنچه كتاب خدا بر آن دلالت مى كند, مناسب تر است و از سـوى ديـگر اين قول عمربن خطاب و عثمان بن عفان و على بن ابى طالب 7 است كه آنان چنين فتوا داده و درحكومت خود اين چنين عمل كرده اند. ((249)) ضحاك در تفسير خود, از آوردن روايات اسرائيلى خوددارى كرده و اعتنايى به آنها نداشته , زيرا در صـحـت آنـها مشكوك بوده است .
او براى آياتى كه در آنهايادى از پيامبران و ملتهاى گذشته , به ميان آمده , شرح و تفسيرى , لغوى واديبانه ,مختصر و مفيد آورده و در تفسير خود از معانى نزديك به آيات , تجاوز نكرده است .
((250)) بـه رغـم ايـن كـه مـهمترين مدارك ضحاك در تفسيرش , ابن عباس بوده و او هم توجه اندكى به اسرائيليات داشته , ((251)) اما ضحاك از او جز بسيار اندكى از آنها نقل كرده است .
((252)) بدون شك ضحاك به عنوان يكى از بزرگان تفسير ادبى و زبانشناسان بلندمقام , شهرت دارد و او يـكـى از بـنـيـانگذارانى است كه شالوده اين گرايش را ريخته و آن را استوار ساخته اند چرا كه او كلمات قرآن و آياتش را در عين اختصار,محكم و استوار شرح داده و او از اين كار قصد داشته است كه از معانى روشن وظاهر قرآن به عبارتى دقيق و گفتارى ثابت پرده بردارد.
تـفـسير ضحاك بر قرآن , زير بنايى است كه دانشمندان پس از او روى آن بناگذارى كردند و از او بـهـره گـرفـتـنـد, زيرا علماى سده هاى دوم و سوم و چهارم ,كتابهاى فراوانى در معانى قرآن و شـگـفـتـيـهـا و مـشـكـلاتـش نـوشـتند, كه ابن نديم آنهارا بر شمرده و صاحبان آنها را نام برده اسـت .
((253)) و آنـها بيش از آن است كه در اين مختصر بتوان ذكر كرد, تنها شمارى از آنها باقى مانده و انتشار يافته است .
((254))
شاگردان درس تفسير ضحاك در خراسان
دانشجويان فراوانى از اهالى خراسان از ضحاك دانش تفسير رافراگرفتند.
((255))
اكـثر شاگردان ضحاك تنها به نقل تفسير او اكتفا
((256))
و مطالب آن را حفظ كردندو تفسير او را بـا تـفسير ديگران ممزوج نمى كردند .
يكى از بزرگترين و دقيقترين شاگردان ضحاك در نقل تـفـسـيـر او جـويـبـربـن سـعـيـد ازدى كـوفـى بـلخى , درگذشته پس از سال يك صد و چهل مـى باشد.
((257))
ابن جرير طبرى نيز قسمت بسيارى ازتفسير ضحاك را از طريق وى نقل كرده است .
((258))
از جمله شاگردان ضحاك عبيدبن سليمان با هلى كوفى مروزى است
((259))
كه ابن جرير طبرى بسيارى از تفسير ضحاك را نيز از وى نقل كرده است .
((260))
از جـمـلـه آنـها, نهشل بن سعيد بن وردان بصرى نيشابورى است
((261))
كه كتابى در تفسير نيز داشته و از ضحاك روايت مى كرده است .
((262))
ديگر ازشاگردان ضحاك , حسن بن يحيى بصرى مروزى است .
((263))
و طبرى بخشى ازتفسير ضحاك را از طريق او آورده
((264))
است .
چـنين به نظر مى رسد كه ابومعاذ, خالدبن سليمان بلخى
((265))
از ديگر شاگردان ضحاك بوده كه تنها در روزهاى پايانى عمرش او را درك كرده است .
و طبرى همان قسمتى از تفسير ضحاك را از طريق معاذ ذكر كرده است كه او آن را ازضحاك شنيده بوده است
((266))
اما ابومعاذ كه تفسير ضـحـاك را روايـت كـرده , بـيـشـتـربـاز گـفـتـه هايش را از شاگردان وى شنيده و نقل كرده است .
((267))
مى توانيم بگوييم , على بن حكم بنانى ازدى بصرى , درگذشته سال يكصد وسى و يك
((268))
نيز از شـاگردان ضحاك بوده همانهايى كه او را در خراسان ملاقات و از وى كسب دانش كرده اند هر چـنـد كـه پـيـشـينيان به او اشاره نكرده اند, چرا كه ضحاك به بصره , وارد شده و در آن جا اقامت نداشته است و ابن جرير طبرى بخشى از تفسير ضحاك را از طريق او نقل كرده است .
((269))
برخى از شاگردان خراسانى ضحاك تفسير او را با تفسير ديگران در هم آميخته اند, چرا كه تنها به روايـت تـفـسـير او اصرار نداشته , بلكه ميان تفسير او باتفسير دانشمندان ديگر جمع كرده اند .
اما روايات را دقيقا به ناقلانش نسبت داده و ميان آنها تمايز, برقرار ساخته اند.
ديـگر از شاگردان تفسير ضحاك در خراسان , مقاتل بن حيان نبطى , مى باشدكه در كابل به سال يـك صـد و پـنـجـاه يـا انـدكـى پـيـش از آن درگـذشته است .
((270))
و اوكتابى در تفسير نيز داشته
((271))
و آن از منابعى است كه ابن جرير طبرى به آن مراجعه كرده است .
((272))
از جمله آنها مقاتل بن سليمان ازدى بلخى مروزى بصرى بغدادى , درگذشته به سال يكصدوپنجاه مـى بـاشـد.
((273))
عـلما درباره تفسير مقاتل بن سليمان به اختلاف سخن گفته اند: بعضى او را سـتايش و توثيق كرده و از دانشمندان استوار در تفسيردانسته اند و يادآور شده اند كه مفسران , به تـفـسـيـر او مـتكى بوده اند, از شافعى نقل شده است كه مى گفت :
((274))
همه مردم در تفسير ريزه خوار نعمت سفره مقاتل بن سليمان اند, مقاتل بن حيان نبطى مى گفت :
((275))
دانش مقاتل در ميان دانش تمام مردم مانند اقيانوسى در ميان ساير درياهاست .
بـرخـى , مقاتل و تفسيرش را ضعيف دانسته و از جهات گوناگون او را موردطعن قرار داده اند و بـعضى گمان كرده اند كه او علم تفسير را نه از ضحاك بن مزاحم , برگرفته و نه از مجاهدبن جبر (مفسر مكى مشهور, درگذشته سال103 ),
((276))
بلكه راهش از آنها جدا بوده است .
سليمان بن اسـحـاق جـلاب بغدادى متوفاى سال 334
((277))
گفته است .
از ابراهيم حربى سؤال شد كه آيا مـقـاتل بن سليمان (به طور مستقيم ) از ضحاك چيزى شنيده است ؟
گفت : خير, بلكه چهارسال پـيـش از ولادت مـقـاتـل , ضـحاك از دنيا رخت بر بسته بود, آن گاه گفت : ازمجاهد هم چيزى نياموخته و حتى او را ملاقات هم نكرده است .
((278))
نـاگفته نماند كه آنچه ابراهيم بن اسحاق حربى بغدادى , درگذشته به سال285
((279))
, اظهار كرده كه مقاتل به كلى ضحاك را نديده و چيزى از او نياموخته است , توهمى بيش نيست , زيرا اكثر مـنـابـع در شرح حال مقاتل نوشته اند كه او ازشاگردان ضحاك بوده
((280))
و از خود مقاتل نيز چـيـزهـايـى نـقـل شـده كه مؤيد اين موضوع است , چنان كه سفيان بن عيينه هلالى كوفى مكى درگـذشته به سال 198,مى گويد:
((281))
به مقاتل گفتم : بعضى مردم گمان مى كنند كه تو هرگز ضحاك راملاقات نكرده اى ؟
گفت : سبحان اللّه : من كرارا با پدرم پيش او مى رفتم معمولا با اودر يك اتاق به سر مى برديم
((282))
.
درباره مقاتل , از دانشمندان پيشين چيزهايى روايت شده است كه قول ابراهيم حربى را رد مى كند: گروه اندكى از آنها برآنند كه مقاتل در دوران زندگى ضحاك كودكى بود كه به مكتب مى رفت .
جـويـبربن سعيد از دى كوفى بلخى مى گويد:
((283))
به خدا سوگند وقتى كه ضحاك از دنيا رفت , مقاتل در مكث خانه بود و دو گوشواره در گوش داشت .
اما بيشتر دانشمندان برآنند كه در آن زمـان , ازمـرحـلـه دانـش آمـوزى و فـراگـيـرى , گـذشته و به درجه استادى و نويسندگى رسـيـده بود, زيرا روايت شده است كه او در عهد ضحاك تفسيرى (بر قرآن ) نوشته است .
((284))
عـلـى بـن حـسـين واقد مروزى درگذشته به سال 211, مى گويد:
((285))
ما نخست در اين كه مـقـاتـل , ضـحـاك را مـلاقـات كرده باشد, شك داشتيم , اما باتوجه به آن كه او در زمان ضحاك تفسيرى بر قرآن نوشته , معلوم مى شود در آن زمان مردى بزرگ بوده است .
((286))
بـه نـظـر مـى رسـد كه اين قول (اخير) به درستى نزديكتر باشد, زيرا درسرگذشت مقاتل چنين مطلبى نيست كه او در چهل ويك سالگى مرده باشد, تاچهار سال پس از وفات ضحاك متولد شده باشد, بلكه چنان كه از شرح حال اوبر مى آيد, اجل به او مهلت داده و عمرش طولانى بوده و به اين دليل به انسانى باستانى و پر سن و سال توصيف مى شود.
((287))
امـا آنـچه ابراهيم اسحاق حربى ذكر كرده كه مقاتل , حتى مجاهد را هم درك نكرده و از او چيزى نشنيده است , ممكن است درست و يا نادرست باشد.
در بـرخـى از منابع در شرح حال مقاتل آمده است كه او از شاگردان مجاهدبوده است .
((288))
و نيز نوشته اند كه مقاتل به مكه رفته و تا مدتى آن جا اقامت داشته
((289))
, اما باستانيان , تاريخى را كـه او بـه مـكه رفته مشخص نكرده اند و مدتى را هم كه در آن جا گذرانده و اين كه آيا در حيات مـجـاهـد بوده يا پس از مرگ او,روشن نساخته اند, ولى به نظر مى رسد كه زمانى نه چندان كوتاه پس از فوت مجاهد بوده است .
((290))
ابـراهـيـم حربى به اين نتيجه رسيده است كه مقاتل , اساسا استاد معروفى درتفسير نداشته , بلكه خـودش تفسيرهاى گوناگون را مطالعه مى كرده و مطالب را ازآنها مى گرفته و به همان شيوه بـيـان مـى كـرده اسـت .
او در ايـن رابـطـه مى گويد:
((291))
مقاتل بن سليمان تمام تفسيرها را جمع آورى كرد و بدون اين كه از كسى بشنود,آنها را روشن ساخت .
بـرخـى از دانـشـمـندان بر مقاتل اشكال گرفته اند كه وى از شيوه علمى نقل روايت در تفسير و حـديـث , هـر دو, بـيرون بوده , زيرا در اغلب آنها سندها را حذف كرده و آنچه را هم , آورده , در هم مـى آميخته و گفته هاى برخى از مفسران را باديگران ممزوج و در نسبت دادن به هر كدام اشتباه مـى كـرده , از اين رو گفتار يك مفسر را به ديگرى و از ديگرى را به او نسبت مى داده است .
عبداللّه مبارك مروزى , درگذشته سال 181
((292))
, وقتى كه بخشى ازتفسير مقاتل به او داده شده بود, و در آن نـگـريـسـت ,
((293))
گـفت : به به ! چه شگفت دانشى است , كاش باسند نيز همراه بود.
عـبـاس بـن مصعب مروزى
((294))
مى گويد: مقاتل تفسير را, بدون ثبت اسناد, حفظ مى كرد.
خود مقاتل اعتراف داشته كه در سخن گفتن ظاهرسازى مى كرده و از اساتيدى روايت كرده است كـه چيزى از آنها نشنيده ,
((295))
و چنين گفته است .
حديث ما به نام رجال (علم )آرايش يافته است .
((296))
چـيـزى كـه مـقـاتـل را از نـقـل تـفسير به شيوه علمى و تحقيقى , پايين آورد, اين بودكه تنها به داسـتـانـسـرايـى مى پرداخت .
((297))
در پند و اندرز سخن را طولانى مى كرددر توضيح مطلب زيـاده روى مى كرد, در تفسير, عنان سخن را رها مى كرد, درمسجد جامع مروشاهجان , سخنرانى مى كرد بدون نقل سند يا بيان درستى ونادرستى روايات .
بـرخـى از دانـشمندان او را به دروغ گويى در تفسير متهم كرده و گفته اند:او در (علم ) تفسير, دجالى جسور است ,
((298))
شرح و توضيحاتى از پيش خودمى سازد و به ساخته هاى خود, ديگران را مى فريبد, عبدالعزيز اويسى مى گويد:
((299))
مالك حديث مى كند كه شنيده است : مردى نزد مقاتل آمد وگفت : شخصى از من پرسيد: رنگ سگ اصحاب كهف چه بوده است و من ندانستم در جـواب چـه بگويم , مقاتل گفت : چرا نگفتى : رنگش خاكسترى بوده است ؟
ادامه امطلب...»