ضرورت معاد از راه عدالت
اولا: بافت زندگى دنيا طورى است كه بسيارى از كارها مطابق عدالت به پايان نمى رسد؛ مثلا عده كثيرى از مردم ، در دنيا ظلم و ستم مى كنند و پا را از حريم خويش بيرون نهاده و حق ديگران را به ستم غصب مى كنند. و براى كسى حقى قائل نيستند. و سراسر زندگى چنين افرادى ، مشحون از انواع ظلمها، ستمها، بيدادها و جنايتها مى باشد. و سرانجام نيز بدون اينكه به سزاى عمل ظالمانه خويش برسند، چشم فرو بسته و از دنيا مى روند. اگر قيامت نباشد،پس حساب اين مظلومها چه خواهد شد. حق و حقوق اين مردم بيچاره وضعيتى كه توسط آن ستمگران به تاراج رفته است ، در كجا بايد گرفته شود. و يا عده زيادى از مردم كه طمعه هوسهاى زورمداران عالم گرديده اند، انتقام آنان در كجا بايد گرفته شود؟
ثانيا: بر فرض هم كه دست انتقام گريبان برخى از اين قاتلان و جنايتكاران را بگيرد، آيا امكان دارد يك جنايتكار را عوض هزاران انسانى را كه قربانى مطالع خويش نموده ، به سزاى اعمالش برسانند؟ مثلا صدام را كه قاتل بيش از صدها هزار انسان بى گناه مى باشد، چگونه مى توان انتقام اين همه انسانها را از او گرفت ؟ و چه كسى و كدام قانون مى تواند او را به كيفر تمام ظلمها و ستمهايش برساند؟
و يا مثلا (ترومن يهودى ) رئيس جمهور اسبق آمريكا، در دو شهر (هيروشيما و ناكازاكى ) حدود سيصد هزار انسان را ذوب كرد، وجود او چقدر توانايى دارد تا انتقام اين همه جنايت هولناك از او گرفته شود، مگر او يك بدن بيشتر است ؟!
و يا برعكس افراد فوق ، شخصيتهاى برجسته و هاديان الهى چون امام حسين - عليه السلام - و ساير شهداء كه در راه رضاى خداوند از جان گذشتند و دستورات الهى را به نحو احسن به انجام رساندند، پاداش بزرگ آنان را نمى توان در اين دنيا ادا نمود. چرا كه آنان جان خويش را براى رضاى خداوند فداى اسلام و قرآن نمودند، و خون پاكشان براى احياى دين مبين اسلام ، بر زمين ريخته شد. چگونه مى توان در اين دنياى فانى و حقير، پاداش آنان ادا شود. پس بايد قيامت و دنياى ديگرى باشد تا نيكوكاران به پاداش و بدكاران به كيفر برسند. و الا عدالت خداوند مخدوش مى گردد و امر و نهى پروردگار، پايه و ضمانتى نخواهد داشت .
وانگهى در صورت عدم وجود قيامت ، نيكوكاران با تبهكاران مساوى بلكه بدكاران برنده خواهند بود. مثلا ما يزيد بن معاويه را عنصرى پليد، آلوده و مغلوب مى دانيم اما امام حسين - عليه السلام - را انسانى والا و فاتح مى دانيم . اگر آخرت نباشد، يزيد با امام حسين - عليه السلام - نه تنها فرقى نخواهد داشت بلكه برنده هم خواهد بود چرا كه در دنيا به كام خود رسيد و به آرزوهاى خويش جامه عمل پوشيد و به ظاهر بر دشمنان خود فائق آمد، اينجاست ك در صورت عدم آخرت ، عدل الهى مخدوش مى شود و چون مخدوش شدن عدل خداوند محال است ، پس در وجود جهان آخرت ، ترديدى نيست و حتما خواهد بود.
ثالثا: اگر قيامتى نباشد، ديگر امر و نهى خداوند چه ضمانتى دارد؟ آنكه به دستور خداوند عمل نكند، چه سيلى اى خواهد خورد و آنكه عمل كند چه پاداشى دريافت خواهد كرد. آرى ، مجموعه اين علل و عوامل ، وجود قيامت را ضرورى نموده است . اينك به ذكر برخى از آياتى كه به روز قيامت اشاره دارند، مى پردازيم :
1- (( (ام نجعل الدين امنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار))) (127).
يعنى : (آيا آنهايى را كه اهل ايمان و عمل مى باشند؛ مانند مفسدان قرار مى دهيم و يا متقين را مانند فاجران مى گردانيم ).
اين آيه شريفه در صورتى صحيح است كه آخرتى باشد و الا نه تنها بدكاران با نيكوكاران يكسان مى شوند بلكه بدكاران موفق تر خواهند بود؛ چون در دنيا به كاميابى كامل رسيده اند. و به هر آنچه اراده كرده اند، دست يافته اند.
2- (( ام حسب الدين اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالدين امنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون و خلق الله السموات و الارض بالحق و لتجزى كل نفس بما كسبت و هم لايظلمون )) (128).
يعنى : (آيا آنان كه گناهان را كسب كرده اند مانند كسانى كه اهل ايمان و عمل هستند قرار مى دهيم كه حيات و ممات هر دو گروه يكى باشد، بد قضاوت كرده اند! بلكه خداوند آسمانها و زمين را بحق آفريد، تا هر نفس با عمل خود مجازات شود. و آنها مظلوم نمى شوند).
اگر جهان آخرت نباشد، اين آيات نورانى ، قابل پياده شدن نيست . و عدل الهى جاى خود را پر نخواهد كرد. چون اين كار محال است ، پى وجود جهان آخرت ، حتمى خواهد بود.
3- (( ان الساعة اتية اكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى )) (129).
يعنى : ( (خداوند متعال به حضرت موسى - عليه السلام مى فرمايد) جهان آخرت حتما خواهد آمد. آمدن آن را پنهان مى دارم تا هر كس به آنچه انجام داده است ، مجازات گردد).
يعنى پاداش نيكوكاران و مجازات نمودن تبهكاران ، در اين دنيا پياده نمى شود و عدل الهى جاى خود را نمى گيرد. پس بايد جهان آخرت وجود داشته باشد.
4- (( افمن كان مؤ منا كمن كان فاسقا لايستوون اما الدين امنوا و عملوا الصالحات فلهم جنات الماءوى ... و اما الدين فسقوا فماءواهم النار )) (130).
يعنى : (آيا آنكه مؤ من است مانند فاسق خواهد بود، نه آن دو گروه ، مساوى نخواهند بود. (در نتيجه ) اهل ايمان و عمل ، جايشان بهشت ... و اهل فسق و فساد، در آتش هستند).
اگر آخرت نمى بود، مؤ من و فاسق مساوى مى شدند، بلكه فاسق بالاتر از مؤ من بود. اين مطلب را با كلامى از مرحوم شهيد مطهرى ، به پايان مى بريم . او در توجيه اين آيات مى نويسد:
اينجا لازم است توضيحى درباره اين دو اصل (حكمت و عدالت ) بدهيم كه چگونه است كه عدل الهى و هم حكمت الهى ، حيات جاويدان را ايجاب مى كند. و چگونه است كه اگر فرض كنيم حيات جاويدانى در پى اين حيات محدود نباشد، كه هر كس به نتيجه جاويد كردارش برسد، آفرينش جهان و انسان ، هم از نظر عدل الهى غيرقابل توجيه است و هم از نظر حكمت الهى . از عدل الهى آغاز مى كنيم :
اگر حيات جاويدان در كار نباشد، مثل انسانهايى كه در نظام ايمان و عمل ، حركت كرده اند و انسانهايى كه در نظام ضد ايمان و عمل حركت كرده اند، مثل شاگردانى است كه برخى تكاليف خود را به نحو احسن انجام داده اند و برخى ديگر وقت خود را به بازيگوشى گذرانده اند. و معلم بخواهد همه آنها را از نمره محروم كند. اين محروميت ، ظلم است و برخلاف اصل عدل مى باشد.
اين مطلب را با بيانى ساده تر نيز مى توان ادا كرد و آن اينكه : خداوند مردم را دعوت كرده است به ايمان و نيكوكارى . مردم از لحاظ پذيرش اين دعوت ، دو گونه شده اند؛ برخى اين دعوت را پذيرفته و نظام فكرى و عملى و اخلاقى خود را بر آن تطبيق داده اند، و برخى ديگر نپذيرفته و به بدكارى و فساد پرداخته اند. از طرف ديگر مى بينيم كه نظام اين جهان بر اين نيست كه صد در صد نيكوكاران را پاداش بدهد و بدكاران را كيفر، بلكه برخى نيكوكاريها هست كه حيات انسان به آن پايان مى يابد و مجالى براى پاداش نيست . پس بايد جهانى ديگر باشد كه نيكوكاران پاداش كامل نيكوكارى خود را دريافت كنند و بدكاران كيفر كار خود را، وگرنه بر خلاف عدل الهى است .
و اما از نظر حكمت الهى : ما انسانها كارهايمان بر دو قسم است : كارهاى عبث و بيهوده كه نتيجه اى بر آن مترتب نيست . و ديگر كارهاى بخردانه و عقل پسند كه نتائج خوب و مفيدى به بار مى آورد... كار حكيمانه خداوند عبارت است از كارى كه مخلوق را به كمال لايق خود برساند. و نسبت دادن كار عبث به خداوند، آن است كه مخلوقى را بيافريند بدون آنكه مخلوق را به كمال لايقش برساند.
...اينجاست كه فكر بيهودگى و پوچى در آفرينش ، براى گروهى پيدا شده است . مى گويند جهان ، حكم قافله اى را دارد كه دائما در حركت است و منزل عوض مى كند. و هيچگاه به مقصد واقعى نمى رسد. هر مقصد به نوبه خود يك منزل است ؛ زيرا طبيعت از آن نيز عبور مى كند و آن را پشت سر مى گذارد. بديهى است كه يك حركت و يك سفر، آنگاه معنا و مفهوم پيدا مى كند كه يك مقصد واقعى در انتظار باشد. اما اگر همه مقصدها و منزلها عبارت باشند از رفتنها، و منزلها و رسيدنها نداشته باشد، اين حركت و اين سفر، جز بيهودگيها چيزى نيست .
...پاسخى كه قرآن مى دهد اين است كه : آرى ، اگر تنها طبيعت و دنيا بود و بس ، اگر همه زادنها براى مردن و همه روييدنيها براى زرد و خشك شدن بود... جاى اين اشكال و شبهه بود... اما هستى به دنيا محدود نمى شود. دنيا آخرت را به دنبال دارد. دنيا (رفتن ) و آخرت (رسيدن ) است . على - عليه السلام - مى فرمايد: (( الدنيا دار مجاز و الآخرة دار قرار )) (131) اگر جهان آخرت نبود، جهان ، مقصد نهايى نداشت ... و به اصطلاح قرآن ، خلقت و آفرينش (عبث ) و (باطل ) و (لعب ) بود، اما پيامبران آمدند كه جلوى اين اشتباه اساسى را بگيرند. و ما را به حقيقتى آگاه سازند كه ندانستن آن ، سراسر هستى را در نظر ما پوچ مى كند(132) (( افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون )) (133).
عايشه و آزار دادن به رسول خدا (ص )
سوره تحريم از قرآن كريم ، حاكى است كه برخى از زنان رسول خدا - صلى الله عليه و آله - او را بسيار ناراحت مى كردند تا جايى كه حضرت ، با سوگند، بعضى از چيزها را بر خود، حرام كرد. خداوند متعال در مقام دلسوزى ، خطاب به رسول خدا فرمود:
(( يا ايها النبى لم ترحم ما احل الله لك تبتغى مرضات ازواجك والله غفور رحيم )) (134).
از ميان شاءن نزولها از همه گوياتر، نقل مرحوم طبرسى است كه گفته است : عايشه مى گويد: رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در منزل زينب دختر جحش (يكى از زنان آن حضرت ) بيشتر توقف مى كرد. و زينب ، شربت عسلى كه تهيه كرده بود، به آن حضرت مى نوشانيد. لذا من با حفصه (دختر عمو) قرار گذاشتيم وقتى كه رسول خدا به منزل هر يك از ما داخل شد، بگوييم : يا رسول الله ! از دهان شما بوى مغافير (درختى كه گل بدبويى دارد) مى آيد مگر از آن خورده ايد؟!
وقتى پيامبر اكرم به منزل آنها داخل شد، آن دو مطلب را به زبان آوردند. حضرت فرمود: نه ، بلكه من در منزل زينب ، شربت عسل خورده ام . ديگر هرگز از آن نخواهم خورد.
بخارى نيز در صحيح خود، جلد ششم ، صفحه 194 كتاب تفسير، آن را نقل كرده است . و از آيه : (( قد فرض الله لكم تحلة ايمانكم ...)) (135) معلوم مى شود كه حضرت قشم ياد كرده بود كه از آن نخورد. و خداوند فرمود: مى توانى با كفاره دادن ، قسم خود را بشكنى .
به هر حال ، در آيه چهارم اين سوره ، به طور تثنيه به دو نفر از زنان آن حضرت خطاب مى شود كه قلب شما به علت اذيت كردن پيامبر اكرم ، از حق منحرف شده است . و اگر بر عليه رسول ما تبانى كنيد، بدانيد كه خدا، جبرئيل و نيكوكار مؤ منان (على عليه السلام ) و ملائكه ، كمك آن حضرت هستند. اين چه تهديدى است و آن دو زن چقدر حضرت را اذيت مى كردند؟ آيه شريفه اين چنين است :
(( ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المؤ منين و الملائكة بعد ذلك ظهير ))
(136).
اين دو زن كدامند كه در آيه شريفه ، سه بار با صيغه تثنيه به آن دو خطاب شده است (تتوبا، قلوبكما و تظاهرا) به اتفاق شيعه و اهل سنت ، آن دو زن يكى عايشه دختر ابوبكر و ديگرى حفصه دختر عمر بن خطاب است .
ترمذى در سنن خود نقل كرده است كه ابن عباس مى گويد: بسيار آرزو داشتم كه از عمر بن خطاب بپرسم آن دو زن كدامند. تا اينكه عمر در سالى كه به حج رفت من هم با او به حج رفتم . در بعضى از منازل از جاده كنار رفت و من نيز با او رفتم . آب ريختم و او وضو گرفت سپس گفتم : يا اميرالمؤ منين ! آن دو نفر از زنان پيامبر كه خداوند در حق آنان مى فرمايد: (( ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه )) (137) كدامند؟
گفت : عجبا! يابن عباس ! آن دو، عايشه و حفصه هستند. ولى از سؤ ال من ناراحت شده بود(138) اين مطلب را زمخشرى نيز در كشاف ، در تفسير آيه شريفه ، بخارى در صحيح خود، جلد ششم ، صفحه 195، كتاب تفسير سوره تحريم ، حلبى در سيره خود، جلد سوم ، در ضمن نقل حالات حفصه ، و خازن و نسفى نيز در تفسير خود نقل كرده اند.
بنابراين ، معلوم مى شود كه آن دو زن ، حضرت را بسيار ناراحت كرده اند تا جايى كه قرآن مجيد، تقريبا به طور صريح ، آن دو را كوبيده است .
آزمايش حضرت ابراهيم و امامت او
آيه 124 از سوره مباركه بقره ، آيه اى بحث انگيز و قابل دقت مى باشد. ابتدا آيه شريفه را نقل و ترجمه مى نماييم و سپس نكاتى را كه از آن فهميده مى شود، مورد بررسى قرار مى دهيم :
(( واذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين )) (139).
يعنى : (چون ابراهيم را خدايش با دستورهايى امتحان كرد، و ابراهيم آنها را به اتمام رسانيد، خداوند فرمود: من تو را براى مردم ، امام و پيشوا قرار دادم . ابراهيم گفت : از ذريه من نيز؟ خداوند فرمود: عهد من به ظالمان نمى رسد).
اين آيه شريفه از چند جهت قابل بررسى است :
1- منظور از (كلمات ) و دستوراتى كه خداوند متعال ، حضرت ابراهيم را با آنها امتحان كرد چيست ؟ در مجمع البيان از امام صادق - عليه السلام - روايت شده كه منظور از (كلمات )، دستور ذبح نمودن حضرت اسماعيل در خواب است . ظاهرا اسكان ذريه اش در سرزمين مكه نيز از آن باشد.
2- (امامت ) جعل خدايى و در اختيار و تحت قدرت اوست . به عبارت ديگر: همانطور كه نبوت ، منصب خدايى است و بايد به دست او منصوب شود، امام نيز بايد به فرمان خداوند منصوب شود. چرا كه هيچكدام اينها در دست مردم نيست .
3- امامت حضرت ابراهيم - عليه السلام - بعد از نبوت او بوده است بنابراين ، (امامت ) مقام ديگرى است كه به وى عطا شده بود. آن حضرت ، مدتها پيش از آنكه ماءمور به ذبح حضرت اسماعيل باشد، به نبوت رسيده بود. لذا در كافى از حضرت باقر - عليه السلام - نقل شده است كه : خداوند متعال ، حضرت ابراهيم را (عبد) اتخاذ كرد، پيش از آنكه مبعوث گرداند. و او را (نبى ) گردانيد، پيش از آنكه (رسول ) گرداند. و (رسول ) گردانيد پيش از آنكه (خليل ) گرداند. و (خليل ) گردانيد، پيش از آنكه (امام ) گرداند.
هنگامى كه همه اينها براى او جمع گرديد - حضرت در اينجا مشت خود را جمع كرد - خداوند به او فرمود: (( انى جاعلك للناس اماما)) و چون حضرت ابراهيم - عليه السلام - متوجه بزرگى مقام امامت بود، گفت : (و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين ).
4- امامت عهد خدايى است . و اين ، بيان ديگرى در تاءييد (( انى جاعلك ...)) مى باشد.
5- امامت به ظالمان نمى رسد: (( لاينال عهدى الظالمين )) . اطلاق آيه شريفه اين است كه مقام ولايت عهدى ، به هيچ ظالمى نمى رسد، خواه فعلا ظالم باشد و يا در گذشته ظالم بوده و اكنون توبه كرده است ؛ زيرا اطلاق لفظ (ظالم ) بر كسى كه قبلا نيز ظالم بود، صحيح است . لذا از آيه شريفه استفاده مى شود كه امام حتما بايد (معصوم ) باشد.
علامه طباطبائى در الميزان مى فرمايد: با اين بيان ظاهر شد كه مراد از (ظالمين ) مطلق (من صدر عنه ظلم ما) است ؛ از شرك يا معصيت . هر چند كه اين ظلم ، فقط در وقتى از عمرش بوده و سپس توبه كرده باشد.
از برخى از اساتيد ما (ره ) از دلالت آيه بر عصمت امام - عليه السلام سؤ ال شد؟ فرمود: مردم به حسب قسمت عقليه چهار قسم اند؟
1- آنكه در همه عمر ظالم بوده است .
2- آنكه در هيچ وقت ظالم نبوده است .
3- آنكه در اول عمر ظالم بوده اما بعدا توبه كرده است .
4- آنكه اول عمر ظالم نبوده اما بعدا ظالم شده است .
شاءن حضرت ابراهيم - عليه السلام - اجل است از اينكه (امامت ) را براى افراد قسم اول يا قسم چهارم بخواهد. پس فقط قسم دوم و سوم ، باقى مى ماند. و در اين صورت ، مراد از ظالمى كه عهد خدا به او نمى رسد، فقط قسم سوم مى باشد. بنابراين ، مصداق آيه شريفه ، افراد قسم دوم مى باشد كه اصلا ظالم نبوده اند؛ يعنى معصوم هستند.
مراد از امامت چيست ؟
اكنون بايد ديد كه مراد از (امامت ) در اينجا چيست ؟ در پاسخ اين سوال بايد گفت : ممكن است مراد از آن يكى از اين سه معناى ذيل باشد:
اول : به معناى مقتدا بودن در افعال و اقوال .
دوم : پيشوا بودن در اداره امور مردم ، پياده كردن احكام خدا، حكومت در جامعه ، اقامه حدود و جنگ با دشمن و...
معناى اول ، شامل همه انبيا مى شود. و هيچ پيامبرى نيست مگر آنكه مقتدا در افعال و اقوال است . ولى راجع به معناى دوم بايد گفت : ممكن است پيامبرى ماءمور به تشكيل حكومت و پياده كردن احكام الهى نشود. اما خداوند متعال : اين مقام و امامت را به حضرت ابراهيم - عليه السلام - داده است .
سوم : به معناى (ولايت ) است . امام به معناى سوم ، يك انسان كامل ، منحصر بفرد، يك قطب ، يك حجت و يك ولى اكمل است . زنده و مرده او يكى است . همانطور كه در زندگى مى شنود، بعد از مردن نيز مصداق (( اشهد انك تسمع كلامى و تشهد مقامى )) (140) مى باشد. چنانكه اغلب زيارتهاى معصومين - عليهم السلام - با كلمه خطاب (عليك و عليكم ) است .
از هفتاد و سه نوع اسم اعظم خداوند، هفتاد و دو نوع آن ، نزد امام مى باشد؛ همان اسم اعظمى كه عاصف بن برخيا؛ وزير حضرت سليمان بن داوود - عليهماالسلام - به وسيله آن ، تخت ملكه (سباء) را در يك چشم بهم زدن نزد حضرت سليمان ، حاضر كرد(141).
(امام ) كسى است كه اعمال بندگان ، شب و روز بر او عرضه مى شود و آنها را مى داند. و در روز قيامت بر اعمال آنها گواهى خواهد داد(142).
(امام ) كسى است كه علم غيب مى داند و خداوند مقدارى از علم غيب را به او آموخته است تا جايى كه على بن ابيطالب - عليه السلام - قبل از شروع به جنگ با خوارج ، فرمود: (به خدا قسم ! ده نفر از ياران من شهيد نمى شوند، و ده نفر از آنها زنده نمى ماند).
پس از تمام شدن جنگ ، از ياران آن حضرت ، فقط هشت نفر شهيد شده بود و از خوارج - كه چهار هزار نفر بودند - فقط نه نفر زنده ماندند(143).
(امام ) داراى روحى است كه با آن همه جاى دنيا را مى بيند. و از همه جريانها باخبر است . در حالى كه در خانه خود نشسته است (144).
به احتمال نزديك به يقين و يا به طور يقين ، مراد از (امامت ) در آيه شريفه ، معناى سوم است كه خداوند ابراهيم - عليه السلام - را پس از آنكه از عهده امتحانها برآمد، به چنين مقامى رفيع ، رسانيد. و تا آن وقت به آن مقام بزرگ نرسيده بود.
از تفسير الميزان معلوم مى شود كه علامه طباطبائى (ره ) نيز اين معنا را اختيار فرموده است . و اين مقامى است كه جا داشت حضرت ابراهيم - عليه السلام - آن را براى ذريه اش نيز بخواهد.
بحثى پيرامون بداء
(( يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب (145)))
يعنى : (خداوند هر چه را بخواهد (از احكام يا حوادث عالم ) محو و هر چه را بخواهد اثبات مى كند و اصل كتاب آفرينش در نزد اوست ).
بايد بدانيم كه عالم ، عالم اسباب و مسببات است . و خداوند متعال خواسته است كه كارها با اسباب و علل خود جريان پيدا كنند. امام صادق - عليه السلام - مى فرمايد: (( ابى الله يجرى الاشياء الا باسباب ... (146))) . هر نتيجه اى معلول علل و مقدمات آن است . و چيزى بدون علت ، موجود نمى شود. اين حكم در همه كائنات جريان دارد.
آيه مؤ من
(( افمن كان مؤ منا كمن كان فاسقا لايستوون )) (79)
يعنى : (آيا پس كسى كه مؤ من است مثل كسى است كه فاسق مى باشد (اين دو) مساوى نيستند).
ميان على بن ابيطالب - عليه السلام - و وليد بن عقبة بن ابى معيط، جريانى پيش آمد. وليد به آن حضرت گفت : من در زبان از تو گوياترم ، و سر نيزه من از سر نيزه تو تيزتر است . و من بهتر از تو مى توانم دشمن را به عقب برانم !!!
على - عليه السلام - فرمود: ساكت شو! تو يك نفر فاسق هستى . خداوند در اين باره ، آيه فوق را نازل كرد. در الغدير (80)، آن را از ده جا نقل كرده است . براى نمونه رجوع شود به تفسير نيشابورى و ابن كثير.
آيه مباهله
(( فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين )) (81)
يعنى : (هر كس كه درباره عيسى با تو محاجه كند، بعد از آنكه جريان او را دانسته اى ، بگو: بياييد بخوانيم پسران ما را و پسران شما را، زنان ما را و زنان شما را، ما را و نفسهاى شما را، آنگاه به درگاه خدا ناله كنيم و لعنت خدا را از آن دروغگويان گردانيم ).
اين آيه شريفه ، راجع به جريان (مباهله ) است كه عده اى از نصاراى نجران ، به مدينه آمده و با رسول خدا - صلى الله عليه و آله - درباره عيسى - عليه السلام - به مجادله برخاستند. حضرت فرمود: عيسى بنده خدا بود. طعام مى خورد، آب مى آشاميد، بول و غائط مى كرد. آنها گفتند: پدرش چه كسى بود؟ وحى آمد كه از آنها بپرس درباره آدم چه مى گويند آيا بنده مخلوق نبود كه مى خورد مى آشاميد و حدث مى كرد و زن مى گرفت ؟ گفتند: آرى . فرمود: پس پدر حضرت آدم چه كسى بود؟ آنها در جواب عاجز ماندند اما درباره حضرت عيسى قانع نشدند.
حضرت به آنها فرمود: با من مباهله كنيد اگر راستگو باشم عذاب بر شما نازل شود و اگر دروغگو باشم عذاب بر من نازل گردد. گفتند: با انصراف سخن گفتى لذا وعده مباهله گذاشتند.
قرار شد روز 24 ذيحجه از سال دهم هجرت ، مباهله انجام شود. رسول خدا - صلى الله عليه و آله - با اطمينان به وعده خدا و با كمال آرامش ، به محل مباهله آمد على بن ابيطالب در پيش ، فاطمه زهرا در پشت سر و آن حضرت نيز در وسط، دست حسنين - عليهم السلام - را گرفته و حركت مى كردند. سپس آن بزرگوار، دو زانو نشست و آماده مباهله گرديد.
رئيس نصارا از ديدن آن منظره كه چگونه رسول خدا- صلى الله عليه و آله - با آن اطمينان خاطر به محل آمده ، دانست كه اگر آن حضرت ذره اى در حقانيت خويش و در وعده خدا شك داشت اقدام به چنين كارى نمى كرد لذا او دانست كه در صورت مباهله ، نصارا از بين خواهند رفت . بدين خاطر به اتباع خود چنين گفت :
(( يا معشر النصارى انى لارى وجوها لوشاء الله ان يزيل الجبل من مكانه لازاله بها فلا تباهلوا فتهلكوا... ))
يعنى : (اى گروه نصارا! من چهره هايى را مى بينم كه اگر خدا بخواهد كوهى را از جايش بركند، بخاطر آنها برمى كند، مباهله نكنيد و گرنه هلاك خواهيد شد...)
آنها نيز مباهله نكرده و به جزيه حاضر شدند و حضرت هم از آنها پذيرفت . در اين ماجرا رسول خدا - صلى الله عليه و آله - جز على ،فاطمه ، و حسنين - عليهم السلام - كسى را با خود نبرده است . و احدى از مسلمانان خلاف آن را نگفته است لذا ديگر نيازى به ذكر مآخذ و كتب نمى باشد. در اين آيه شريفه ، على بن ابيطالب - عليه السلام - (نفس ) رسول خدا- صلى الله عليه و آله - شمرده شده است . و اين از دلايل خلافت مى باشد.
آيه تبليغ
(( يا ايها الرسول ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين )) (82)
يعنى : (اى پيامبر! آنچه از جانب تو نازل شده است آن را به مردم برسان . و اگر اين كار را انجام ندهى ، پيام خدا را نرسانده اى . خداوند تو را از شر ديگران حفظ مى كند و خداوند قوم كافر را هدايت نمى كند.)
اين آيه شريفه ، هنگام مراجعت آن حضرت ، از (حجة الوداع ) نازل شد. و به دنبال نزول آيه شريفه ، پيامبر اكرم دستور داد تا مردم در (غدير خم ) جمع شوند و آنگاه على بن ابيطالب - عليه السلام - را به خلافت منصوب فرمود.
در تمام قرآن مجيد، خطابى به اين سنگينى به آن حضرت نشده است كه ظاهر آن بسيار معتدل اما محتواى آن بسيار خشن و خطرناك است . خلاصه آن چنين است كه خداوند مى فرمايد: اگر اين كار را نكنى ، تو پيامبر نافرمانى هستى و از نبوت ساقط هستى و ديگر پيامبر من نخواهى بود؛ چون اگر پيامبر، امر خدا را اطاعت نكند از پيامبرى ساقط است .
بهر حال (بلغ ما انزل ) حاكى است كه قبلا خلافت على - عليه السلام - نازل شده بود اما هنوز تبليغ آن نرسيده بود كه خداوند در آنجا به پيامبر اكرم فرمود: برسان آنچه را كه قبلا نازل شده است .
(( و ان لم تفعل بلغت رسالته )) ضمير (رسالته ) خواه به همه رسالت برگردد و يا به آن فرمان بخصوص ، در هر حال ، عدم تبليغ آن ، مساوى با سقوط نبوت آن حضرت بود.
(( والله يعصمك من الناس )) اين قسمت ، نشان مى دهد كه پيامبر اكرم (ص ) باطنا ناراحت بود از اينكه مردم جريان خلافت را چطور تعبير خواهند كرد. و آيا اختلاف پديد مى آيد. آيا خواهند گفت با اين همه صحابه ، چرا داماد خود را مقدم كرد؟ و... ولى خداوند فرمود: از اجراى رسالت خويش ، وحشت نكن خداوند نگهدار و حافظ تو مى باشد.
(( والله لا يهدى القوم الكافرين )) اين قسمت ، حكايت از اين دارد كه نقشه ديگران ، خنثى خواهد شد و خداوند نخواهد گذاشت كه كار انكار كنندگان ، پيش برود و موفقيتى به چنگ آورند.
واحدى نيشابورى (متوفاى 468 هجرى ) در اسباب النزول ، صفحه 115 ذيل همين آيه شريفه نقل كرده است كه : ابوسعيد خدرى گفت : اين آيه در روز غدير هم درباره على بن ابيطالب نازل گرديد.
فخر رازى در تفسير كبير خود (83) مى گويد: (( ... نزلت الآية فى فضل على و لما نزلت هذه الآية اخذ بيده و قال : من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه )) (84)
نيازى به ذكر منابع نيست چرا كه شيعه ، به اين مطلب اتفاق دارد. علامه امينى در الغدير (85) آن را از سى كتاب معتبر اهل سنت نقل كرده است .
آيه اكمال الدين
(( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا )) (86)
يعنى : (امروز دين شما را كامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براى شما راضى شدم ).
آنگاه كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - على بن ابيطالب - عليه السلام - را در (غدير خم ) به امامت ، منصوب كرد، هنوز از غدير، خارج نشده بود كه جبرئيل اين آيه شريفه را آورد؛ يعنى با امامت على بن ابيطالب ، دين تكميل شد و نعمت خدا تمام گرديد. و خداوند از دينى كه با امامت على بن ابيطالب است راضى و خشنود شد، به طورى كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - از نزول اين آيه شريفه متعجب شد و فرمود:
(( الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضا الرب برسالتى و ولاية على بن ابى طالب من بعدى )) .
مرحوم علامه امينى در الغدير (87) آن را از شانزده كتاب اهل سنت ، نقل كرده است .
آيه سئل سائل
(( سئل سائل بعذاب واقع ، للكافرين ليس له دافع من الله ذى المعارج )) (88)
آنگاه كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - على بن ابيطالب - عليه السلام - را در (غديرخم ) به امامت منصوب كرد، اين مطلب در تمام بلاد شايع شد و مردم آن را براى يكديگر خبر دادند. حارث بن نعمان فهرى ، محضر آن حضرت آمد و گفت :
(( يا محمد امرتنا من الله ان نشهد ان لا اله الا الله و انك رسول الله و بالصلاة و الصوم و الحج و الزكاة ، فقبلنا منك ثم لم ترض ذلك رفعت بضبع ابن عمك ففضلته علينا و قلت من كنت مولاه فعلى مولاه )) .
يعنى : (اى محمد! از جانب خدا ما را به وحدانيت خدا و رسالت خود و به نماز، روزه ، حج و زكات خواندى قبول كرديم ولى به اينها قانع نشدى تا دست عموزاده ات را بلند كرده و او را بر ما برترى داده و گفتى (( من كنت مولاه فعلى مولاه )) بگو تا بدانم كه اين كار از جانب خودت مى باشد يا از جانب خداست ؟! حضرت فرمود: به خدايى كه جز او خدايى نيست ، اين دستور از جانب خداوند است ).
حارث بن نعمان بعد از شنيدن اين سخن ، به طرف مركب خود برگشت و مى گفت : خدايا! اگر آنچه محمد مى گويد حق و راست مى باشد پس از آسمان بر ما سنگ بباران و يا عذاب اليمى بر ما بفرست . او هنوز به مركب خود نرسيده بود كه سنگى از آسمان بر سرش سقوط كرد و كشته شد. خداوند متعال در اين باره آيات شريفه : (سئل سائل ...) را نازل فرمود.
اسم آن بدبخت ، در روايت امام صادق - صلوات الله عليه - در مجمع البيان نعمان بن حرث فهرى ، و در جاهاى ديگر ( حارث بن نعمان فهرى )، و در تفسير غريب القرآن ابوعبيد هروى ، جابر بن نضر بن حارث ، است كه اميرالمؤ منين - عليه السلام - پدر او نضر بن حارث ، را كه از اسراى (بدر) بود به دستور رسول خدا - صلى الله عليه و آله - گردن زد.
اين جريان و نزول آيه شريفه را در اين باره ، مرحوم امينى در الغدير (89)، از سى كتاب معتبر اهل سنت ، نقل كرده است .
آيه انما وليكم الله
اين آيه شريفه درباره على بن ابيطالب - عليه السلام - نازل شده است ؛ هنگامى كه در ركوع نماز، انگشتر خويش را به سائل داد. در مجمع البيان نقل نموده است كه : روزى عبدالله بن عباس در كنار زمزم نشسته بود و به لفظ: (قال رسول الله صلى الله عليه و آله ) براى مردم حديث مى گفت . مردى كه رخسار خود را پوشانده بود، در آنجا حاضر شد. هر چه ابن عباس مى گفت : (قال رسول الله ) آن مرد نيز آن را مى گفت .
ابن عباس گفت : تو را به خدا تو كيستى ؟ مرد صورت خود را باز كرد و گفت : مردم ! هر كس مرا مى شناسد كه هيچ ، و هر كه مرا نشناخته است من خودم را معرفى مى كنم ؛ من (من جندب بن جناده بدرى ، ابوذر غفارى ) هستم . و با اين دو چشمم ديدم - اگر دروغ گويم (كور) شوند - كه مى فرمود: (( على قائد البررة و قاتل الكفرة و منصور من نصره و مخذول من خذله )) .
بدانيد كه روزى با رسول خدا نماز ظهر خواندم ، سائلى در مسجد چيزى خواست ، اما چيزى به او ندادند. او دست به آسمان برداشت كه خدايا! گواه باش ، من در مسجد رسول تو اظهار حاجت كردم اما كسى چيزى به من نداد. على - عليه السلام - آن وقت در ركوع نماز بود، با انگشت كوچك دست كه به آن انگشتر مى كرد، به سائل اشاره نمود، سائل آن انگشتر را از انگشت على گرفت . رسول خدا اين عمل را ديد و سر را به آسمان كرد و فرمود: خدايا! برادرم موسى از تو خواست و گفت : (( رب اشرح لى صدرى و يسرلى امرى ... واجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى اشدد به ازرى و اشركه فى امرى )) (90) در جوابش نازل فرمودى كه : (( سنشد عضدك باخيك و نجعل لكما سلطانا فلا يصلون اليكما )) .(91)
خدايا!منم محمد، برگزيده و پيغمبر تو، سينه مرا فراخ گردان ، كارم را آسان كن و براى من وزير و يارى از اهلم معين نما. على برادرم را و با او مرا تقويت فرما.
به خدا سوگند رسول خدا سخن خويش را تمام نكرده بود كه جبرئيل نازل شد و گفت : يا محمد! بخوان ، گفت : چه بخوانم ؟ گفت : بخوان (( انما وليكم الله و رسوله و الدين ... )) .
سپس طبرسى مى گويد: اين خبر را ثعلبى با اين سند، بعينه نقل كرده است . و ابوبكر رازى ، در كتاب احكام القرآن ، به نقل از مغربى و رمانى روايت كرده كه اين آيه در حق على نازل شد، آنگاه كه در ركوع ، انگشتر خويش را به سائل بخشيد. مجاهد و سدى نيز چنين گفته اند. و در اين مضمون از امام صادق - عليه السلام - نيز نقل شده است .
نگارنده گويد: علامه امينى آن را در جلد دوم الغدير صفحه 52 - 53 از تفسير ثعلبى ، تفسير طبرى ، اسباب النزول واحدى ، تفسير فخر رازى ، تفسير خازن ، صواعق محرقه ابن حجر و مانند آن ، از كتب اهل سنت نقل كرده است .
و در المراجعات ، مرحوم شرف الدين در مراجعه چهلم به طور مفصل مطرح گرديده است . و من در تفسير احسن الحديث ، آيه شريفه فوق را به طور مشروح بررسى كرده و در اطلاق لفظ (الذين ) به مفرد، سخن گفته ام براى اطلاع بيشتر، به آنجا رجوع شود. ناگفته نماند كه : آيات نازله در شاءن اهل بيت - عليهم السلام - عموما و در شاءن على - عليه السلام - خصوصا فراوان است . آياتى كه نقل گرديد به عنوان نمونه بود.
استقلال روح در قرآن
به ضرورت دين مبين اسلام ، هر يك از ما انسانها در بدن خود، يك روح مستقل داريم كه هنگام مرگ ، از بدن ما خارج شده و در جهان باقى مى ماند. و چون روز قيامت فرا رسيد، بدنها از خاك مى رويند هر كسى به بدن خود باز مى گردد. و انسان همان انسان دنيايى مى شود. انكار روح مستقل ، موجب كفر است . صريحترين آيه شريفه در اين باره - قطع نظر از آيات نفخ روح - آيه 42 سوره مباركه زمر مى باشد كه مى فرمايد:
(( الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى ان فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون )) (92)
يعنى : ( خداوند هنگام مرگ ، ارواح را تحويل مى گيرد و آنچه نمرده است آن را هنگام خواب تحويل مى گيرد (چون در خواب تحويل گرفت ) روحى را كه بر آن مرگ و تحويل گرفته شدن ، نوشته است ، نگه مى دارد. و روح ديگر را به بدن مى فرستد. در اين سخن ، آياتى هست براى آنهايى كه اهل تفكرند.
از اين آيه شريفه چند مطلب به دست مى آيد كه ذيلا بررسى مى كنيم :
1 - نسبت (موت ) به نفس و روح ، در جمله (لم تمت ) و (قضى عليها الموت ) به علت تحويل گرفته شدن است . وگرنه براى روح مرگى نيست . (والتى لم تمت ) يعنى روحى كه بدنش نمرده است و هنوز روح ، تحويل گرفته نشده است .
2 - (توفى ) به معناى تحويل گرفتن و اخذ كامل است . (الله يتوفى الانفس ) نشان مى دهد كه مرگ ، نيستى و نابودى نيست ، بلكه تحويل گرفته شدن است . جريان رفتن از دنيا در قرآن مجيد، نوعا با كلمه (توفى ؛ به معناى تحويل گرفته شدن آمده است ) بنابراين ، مرگ ، يك امر وجودى است .
3 - آيه شريفه ، صريح است در اينكه روح يك موجود مستقلى مى باشد و دو بار از بدن خارج مى شود؛ يكى به هنگام مرگ ، و ديگر، هر روز هنگام خواب تا رسيدن اجل موعود. به عبارت ديگر: دومى پيوسته ادامه دارد.
4 - از آيه شريفه معلوم مى شود كه در بدن انسان دو تا روح وجود دارد يكى روح عقل و روح انسانى و ديگرى ، روح زندگى و حيوانى . نهايت اينكه : هنگام مرگ ، هر دو روح از بدن خارج مى شوند اما هنگام خواب ، فقط روح انسانى خارج مى شود و روح زندگى در بدن باقى مى ماند. اين مطلب ، با روايتى كه صريح مى باشند، تكميل مى شود. در بحار الانوار (93) از امام كاظم - عليه السلام - نقل شده است كه فرمود: ( وقتى كه انسان به خواب مى رود، روح حيوانى در بدن اوست ، آنچه خارج مى شود (روح عقل ) است ):
(( ان المرء اذا فان روح الحيوان باقية فى البدن و الذى يخرج منه روح العقل )) .
عبد الغفار اسلمى ، راوى حديث و يا كسى كه در محضر امام - عليه السلام - حاضر بود، عرض كرد: خداى تعالى مى فرمايد: (( ان الله الانفس حين موتها اجل مسمى )) آيا اين طور نيست كه هر دو روح به طرف خدا مى رود؟ آنچه را بخواهد نگاه مى دارد و آنچه را بخواهد به بدن مى فرستد؟
امام - صلوات الله عليه - فرمود: (نه ، فقط ارواح عقول ، به طرف خدا مى روند و ارواح حيات باقى هستند. آنها فقط با مرگ خارج مى شوند):
(( فقال عليه السلام : انما يصير اليه ارواح العقول فاما ارواح الحياة فانها باقية فى البدن لا يخرج الا بالموت )) .
سپس فرمود: (اگر روح حيات خارج مى شد، بدن مى مرد و بى حركت مى ماند):
(( و لو كان روح الحياة خارجا لكان بدنا ملقى لا يتحرك )) .
و آنگاه اضافه فرمود: خداوند براى اين كار در قرآن مثالى زده و آن فرمان اصحاب كهف است كه مى فرمايد: (( و نقلبهم ذات اليمين و ذات الشمال )) (94).
يعنى : (بدن آنها را به طرف راست و چپ ، مى گردانيم . آيا نمى بينى كه حركات بدن ، نشان مى دهد كه در آنها ارواح حيات ، بوده است ؟).
همچنين استقلال روح ، از دو آيه ذيل ، كاملا آشكار است كه منكران معاد مى گفتند: (آيا وقتى كه مرديم و پوسيديم و در زمين گم شديم باز در خلقت جديدى خواهيم بود؟! (( و قالوا اذا ضللنا فى الارض ءانا لفى خلق جديد )) (95)
خداوند متعال در جواب آنان فرمود: (( قل يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم ثم الى ربكم ترجعون )) (96).
يعنى : ((اى رسول ما به آنها) بگو شماى واقعى ، روح شماست ملك الموت كه ماءمور روح شماست ، جان شما را تحويل مى گيرد و آنگاه به سوى پروردگار باز مى گرديد).
آيه شريفه ، هم استقلال روح را مى فهماند و هم اينكه حقيقت انسان ، روح اوست نه بدن او كه مى پوسد و خاك مى شود. ولى ( روح ) در تحويل و اختيار ملك الموت است .
در اين زمينه آيات و روايات ، بسيار زياد است . تمام آيات برزخ كه درباره منعم و معذب بودن انسانها در عالم برزخ است ، و تمام آيات (( نفخت فيه من روحى )) و (( نفخ فيه من روحه )) دليل بر استقلال و بقاى روح است . مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار (97)، آيات و روايات و اقوال آن را در بابى به نام ( باب حقيقة الروح والنفس ) آورده است . در اينجا به عنوان تبريك سه حديث نقل مى شود:
(( عن اءبى جعفر عليه السلام قال : ان العباد اذا ناموا خرجت ارواحهم الى السماء فما راءت الروح فى السماء فهو الحق و ما راءت فى الهواء فهو الاضغاث )) (98).
يعنى : (بندگان چون بخوابند، ارواح آنها از بدن خارج شده و به سوى آسمان مى رود، روح ، آنچه را كه در آسمان ببيند آن حق است .
و آنچه را در هوا ببيند آن را خيالات آشفته مى باشد.).
2 - (( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : مثل المؤ من و بدنه كجوهرة فى صندوق ، اذا خرجت الجوهرة منه طرح الصندوق و لم تتعب به قال : ان الارواح لا تمازج الابدان ولا تداخله ، انما هو كالكلل للبدن محيطة به )) .(99)
يعنى : (امام صادق - عليه السلام - فرمود: حكايت مؤ من و بدنش ؛ مانند گوهرى در صندوقى مى باشد؛ چون گوهر خارج شود، صندوق انداخته مى شود و گوهر از خارج شدن خود (يا انداخته شدن صندوق ) ناراحت نمى شود. و فرمود: ارواح با بدنها مخلوط و متداخل نمى شوند بلكه ارواح براى بدنها مانند تاجى هستند و آنها را احاطه كرده اند).
3 - (( قال امير المؤ منين عليه السلام - : لا ينام الرجل و هو جنب و لا ينام الا على طهور فان لم يجد الماء فليتيم فان روح المؤ من ترفع الى الله تبارك و تعالى فيقلبها و يبارك عليها فان كان اجلها قد حضر جعلها فى كنوز رحمته و ان لم يكن اجلها قد حضر بعث مع امنائه من ملائكته فيردونها فى جسدها )) (100)
يعنى : (اميرالمؤ منين - عليه السلام - فرمود: انسان در حال جنابت نخوابد بلكه هميشه در حال طهارت بخوابد. و اگر آب پيدا نكرد، تيمم نمايد؛ چون روح مؤ من (در حال خواب ) به طرف خدا بالا مى رود. پس خداوند آن را قبول كرده و بركت مى دهد. اگر اجلش رسيده باشد آن را در خزانه هاى رحمت خويش ، قرار مى دهد و گرنه ، آن را با ملائكه اى كه امين مى باشند مى فرستند پس ملائكه آن را به جسدش باز مى گردانند).
اين سه حديث شريف ، در استقلال و ورود و خروج ، صريح ، روشن و غير قابل تاءويل مى باشند.
محتوا و مطالب قرآن كريم
محتويات و مطالب قرآن مجيد را دو نوع مى توان بيان كرد: يكى به طور خلاصه و ديگرى ، به طور مشروح . اما به طور خلاصه بدين قرار است كه : از مجموع (6236) آيه قرآن كريم ، حدود (1300) آيه درباره توحيد و خداشناسى است . اعم از وجود خدا، وحدانيت و صفات او. و اينكه خلقت عالم و اداره آن در دست خداست و جهان ، تك محورى ، يك قطبى و يك كانونى است : (( الله لا اله الا هو الحى القوم لا تاءخذه سنة و لا نوم له ما فى السموات و ما فى الارض ... )) (41).
و حدود (1400) آيه درباره معاد، قيامت ، مرگ و برزخ ، حشر و نشر، بهشت و جهنم و خلود است . حدود پانصد آيه درباره احكام است . از قبيل حلال و حرام ، تجارت ، جنگ و صلح ، قصاص ، حدود نماز، روزه ، حج و غيره و حدود (2000) آيه در حالات انبياء، امتها و پيروزى حق بر باطل مى باشد. و بقيه آيات ، درباره اخلاق ، مواعظ، امثال و نظير آنها است .
اما به طور مشروح همان است كه در مقدمه (تفسير احسن الحديث ) نوشته ام . و در اينجا از آن نقل مى كنم :
1 - بيان ذات خدا، صفات خدا، يگانگى خدا و آنچه بايد خدا از آن منزه باشد. و آنچه بايد خدا به آن متصف باشد (صفات ثبوتيه و سلبيه )
2 - معاد و قيامت ، حشر و نشر اموات ، زندگى در بهشت و جهنم . و ابديت و برزخ .
3 - ملائكه ، يعنى واسطه هاى فيض و نيروهاى با شعور و آگاه ، همچنين جن و شياطين .
4 - سرگذشت پيامبران يا انسانهايى كه وحى الهى را دريافت كرده و به انسانهاى ديگر ابلاغ نموده اند. و ميدان حق و باطلى كه به وسيله آنها به وجود آمده است .
5 - ترغيب و تشويق براى ايمان به خدا و معاد،و ملائكه ، پيامبران و كتب آسمانى .
6 - خلقت آسمانها، زمين ، كوهها، درياها، گياهان ، حيوانات ، ابر، باد، باران ، شهابها، و غيره و خلقت همه عالم .
7 - دعوت به پرستش خداى يگانه و اخلاص در عبادت . و كسى و چيزى را براى خدا شريك قرار ندادن .
8 - احتجاجها و استدلالها در مورد خدا، قيامت ، پيامبران و نقل خبرهاى عينى در ضمن احتجاجها.
9 - تقوى ، پارسى ، و تزكيه نفس ، توجه به نفس اماره و خطر وساوس نفسانى و شيطانى و نظير آن .
10 - اخلاق فردى از قبيل : شجاعت ، استقامت ، صبر، عدالت ، احسان ، محبت ، ذكر خدا، محبت خدا، شكر نعمت ، ترس از خدا، توكل به خدا، رضا به رضاى خدا، تسليم در برابر امر خدا، تعقل و تفكر، صدق و امانت و امثال آن .
11 - اخلاق اجتماعى ، از قبيل : اتحاد، توصيه بر حق و صبر، تعاون در نيكيها، امر به معروف و نهى از منكر، جهاد با مال و جان در راه خدا و تشويق بر اطعام مساكين و غيره .
12 - احكام از قبيل : نماز، روزه ، زكات ، خمس ، حج ، جهاد، نذر، سوگند، بيع ، رهن ، نكاح ، هبه ، حقوق زوجين ، حقوق والدين ، طلاق ، ظهار، وصيت ، ارث ، قصاص ، حدود، قضاوت ، ثروت ، مالكيت ، حكومت ، شورا، حق فقرا و غيره .
13 - حوادث و وقايع 23 ساله بعثت رسول اكرم - صلى الله عليه و آله .
14 - توصيف كلى در همه اعصار از سه گروه : مؤ منين ، كافرين و منافقين .
15 - توصيف قرآن در حدود پنجاه صفت : تسبيح موجودات جهان و نوع آگاهى درون موجودات ، تسبيح به خالق و آفريننده خودشان .
16 - جهان و قوانين پايدار جهان ، ناپايدارى زندگانى دنيا و عدم صلاحيت آن براى اينكه ايده آل مطلوب باشد.
17 - معجزات و خوارج عادات انبيا - عليهم السلام - و تاءييد كتب آسمانى مخصوصا (تورات ) و (انجيل ) و تصحيح اغلاط آن دو، و امثال اين مطالب .
انسان سازى قرآن
(( كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور )) .(42)
يعنى : (اين قرآن كتابى است كه ما براى تو فرستاديم تا مردم را به امر خدا از ظلمات (جهل و كفر) بيرون آورى و به عالم نور رسانى ).
(( ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم )) (43)
يعنى : (همانا اين قرآن ، مردم را به راست ترين و استوارترين طريق ، هدايت مى كند.)
كسى كه قرآن را بخواند و معانى آن را بداند و مفاهيم آن را درست درك نمايد، چنين شخصى ، اعتقاد به معاد پيدا مى كند. و مى داند كه جهان و خلقت ، بدون هدف و بدون حساب و كتاب نيست ، بلكه همه اعمال وى ، خوب يا بد، عكس العمل و برگشتى خواهد داشت .
همچنين به وجود خداوند و صفات او آنچنان كه قرآن معرفى مى كند آشنا شده و يقينش افزون خواهد شد. و نيز به نبوت ، امامت و نظامهاى جهان و آنچه در قرآن آمده ، معتقد خواهد شد. و آنگاه كه چنين اصولى در قلب كسى جاى گرفت ، او را يك دنيا نورانيت داده و راه دنيا و آخرت را به او نشان خواهد داد. و او را يك انسان مؤ من ، متقى ، شجاع ايثارگر، فعال ، دلسوز و عابد، بار خواهد آمد.
چنانكه اين آثار، در طول تاريخ قرآن ، در ميلونها انسان ، جامه عمل پوشيده است و مكتب انسان ساز قرآن ، پيوسته چنين اشخاصى را تربيت كرده و مى كند (( ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم )) آرى اثر قرآن چنين است .
حضرت آدم (ع )
خلقت حضرت آدم - عليه السلام - يك خلقت استقلالى است . آدم و همسرش ، به طور مستقل آفريده شده اند بى آنكه - نعوذ بالله - بگوييم از موجود ديگرى مشتق شده باشند، خلقت آدم ، يك خلقت فوق العاده و معجزه بود؛ مانند مبدل شدن عصاى موسى به مار و اژدها.
به عبارت ديگر: خداوند متعال اراده فرموده و در اثر اراده او، يك مجسمه گلى ، مبدل به انسان كامل و عاقل شده است . در قرآن مجيد، كيفيت و ابتداى خلقت موجودات زنده ، مطرح نشده است اما خلقت حضرت آدم و همسرش ، به طور مستقل ، مطرح شده است .
اميرالمؤ منين - صلوات الله عليه - در خطبه اول نهج البلاغه ، مى فرمايد: (خداوند پس از خلقت آسمانها و زمين ، مقدارى خاك را از سخت و نرم و شيرين و شور زمين جمع كرد و آن را با آب آميخت تا گل خالص شد (شورى ، شيرينى ، سختى و نرمى درهم فرو رفتند) و آن را با رطوبت عجين كرد تا گل چسبنده گرديد كه داراى اطراف ، پيوستگيها، اعضا و قسمتهاى متمايز... سپس آن را صلب و سخت گردانيد تا مانند سفال شد. و مدتى در همان حال نگاه داشت . و سپس روح در آن دميد. به محض دميدن روح ، آدم برخاست در حالى كه انسانى بود داراى قواى تعقل كه آنها را به كار مى برد و داراى فكر بود كه با آن در كارها تصرف مى كرد. و اعضاى خويش را براى حل مشكلات به كار مى گرفت .)
عين عبارت مولا على - عليه السلام - چنين است :
(( ثم جمع سبحانه من حزن الارض و سهلها و عذبها و سبخها تربة سنها بالماء حتى خلصت و لا طها بالبلة حتى لزبت ، فجبل منها صورة ذات احناء و وصول و اعضاء و فصول ، اجمدها حتى استمسكت و اصلدها حتى صلصلت لوقت معدود و امد معلوم ثم نفخ فيها من روحه فمثلت انسانا ذا اذهان يجيلها و فكر يتصرف بها و جوارح يختدمها...(44)))
اين عبارت از آن حضرت - عليه السلام - به فهم آيات قرآن بسيار كمك مى كند. خداوند مى فرمايد: (( و اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من صلصال من حماء مسنون فاذا سويتة و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين )) (45).
يعنى : (و آنگاه كه پروردگار به فرشتگان عالم اظهار فرمود كه من بشرى از ماده گل و لاى كهنه متغير خلق خواهم كرد پس چون آن عنصر را معتدل بيارايم و در آن از روح خويش بدمم ، همه بر او سجده كنيد).
(صلصال ) به معناى (سفال ) است . آن را به گل خشك نيز معنا كرده اند كه به هنگام دست زدن ، صدا كند.
(مسنون ) به معناى ريخته شدن است يعنى مجسمه شكل گرفته شده .
(حماء) به معناى لجن سياه بد بوست .
(تسويه ) همان مجسمه ساختن است .
(نفخت فيه من روحى ) از زنده شدن و انسان شدن آن مجسمه ، حكايت دارد.
و همچنين است آيه شريفه (( اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من طين فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين )) (46).
آرى ، نفخ روح ، مجسمه گلى را مبدل به انسان و مسجود ملائكه گردانيد. و (آدم ) علم شخص است نه علم نوع . چنانكه برخى چنين فكر كرده اند.
خلقت انسان در دو مرحله
بنا به فرموده قرآن كريم خلقت انسان در دو مرحله صورت پذيرفته است ؛ يعنى خداوند متعال ابتدا حضرت آدم و حوا را از خاك آفريد: (( خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها )) (47) و آنگاه تكثير بشر را در توالد و تناسل قرار داد. چنانكه مى فرمايد:
(( الذى احسن كل شى ء خلقه و بداء خلق الانسان من طين ثم نسله من سلالة من ماء مهين ، ثم سواه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و الابصار والافئده قليلا ما تشكرون )) (48)
يعنى : (آن خدايى كه هر چيز را به نيكوترين وجه خلقت نمود و انسان را نخست از گل آغاز كرد. سپس نسل و ذريه او را چكيده اى از آب بى قيمت قرار داد. و بعد انسان را به صورت مجسمه درآورد و از روح خود در آن دميد. و براى شما گوشها و چشمها قرار داد. (با وجود اين همه احسان ) باز بسيار اندك ، شكر و... سپاسگزارى حق مى كنيد).
نگارنده اين سطور، تقريبا يقين دارد. كه خلقت ساير موجودات زنده نيز همينطور بوده است ؛ مثلا خداوند متعال ، ابتدا يك شتر نر و يك شتر ماده و يك اسب نر و يك است ماده و هكذا، از خاك آفريده و سپس نسل و تكثير آنها را (زاد و ولد) قرار داده است . ولى از قرآن كريم براى اين سخن ، دليلى وجود ندارد. اما در روايات ، شواهدى در اين زمينه يافته است ؛ مثلا در بحارالانوار (49) از محاسن برقى از امام صادق - عليه السلام - نقل شده است كه از آن حضرت ، از خلقت درخت خرما سؤ ال نمودند، فرمود: (( ان الله تبارك و تعالى لما خلق آدم من الطينة التى خلقه منها، فضل منها فضلة فخلق نخلتين ذكرا و انثى فمن اجل ذلك انها خلق من طين تحتاج الانثى الى اللقاح كما تحتاج المراءة الى اللقاح ... ))
يعنى : (خداى تبارك و تعالى وقتى كه آدم را از گل معروف آفريد، مقدارى از آن اضافه ماند، از آن ، دو درخت خرما آفريد، يكى نر و يكى ماده . بدين جهت ، درخت ماده احتياج به تلقيح دارد، همانطور كه زن نياز به لقاح دارد، (گرده هاى درخت نر را به درخت ماده مى پاشند و به آن (تاءبير) گويند) و از درخت خرما انواع درخت به وجود مى آيد؛ خرماى خوب و بد، نازك ، غليظ، نر، ماده ، زاينده و نازا (عقيم )...) .
و در روايت ديگر از محاسن برقى از امام صادق - عليه السلام - آمده است كه فرمود: (( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : استوصوا بعمتكم النخلة خيرا فانها خلقت من طينة آدم ... ))
يعنى : (به عمه خودتان درخت خرما، وصيت خير كنيد كه آن از گل آدم آفريده شده ...).
اين دو حديث ، در محاسن برقى (50) نقل شده است ، اطلاق (عمه ) به درخت (خرما) از جهت ماده بودن است . گويى كه آن خواهر آدم - عليه السلام - و عمه بنى آدم مى باشد. روايت در حد خود، بسيار عجيب و قابل دقت مى باشد.
تكثير انسان در روى زمين
در تكثير و گسترش انسانها در روى كره زمين ، جز حضرت آدم و همسرش موجود ديگرى دخالت نداشته است . و خداوند متعال مى فرمايد: (( يا ايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها وبث منهما رجالا كثيرا و نساء(51).))
يعنى (اين مردم ! بترسيد از پروردگار خود، آن خدايى كه همه شما را از يك تن بيافريد و هم از آن جفت او را خلق كرد. و از آن دو تن ، خلقى بسيار در اطراف عالم از مرد و زن برانگيخت ).
اين آيه شريفه صريح است در اينكه در انتشار نسل بشر، فقط آن دو سبب و وسيله بوده اند. همچنين است آيه 189 از سوره اعراف . آيه و ششم از سوره زمر. و آيه : (( يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا... (52))) .
يعنى : (اى مردم ! ما همه شما را نخست ، از يك مرد و زنى آفريديم . و آنگاه شعبه هاى بسيار و فرق مختلف گردانيديم تا يكديگر را بشناسيد...).
و درباره مسئله ازدواج فرزندان حضرت آدم و حوا بايد گفت كه : خواهر را به برادر داده اند، كه اين به حكم ضرورت جايز بود. و چاره اى غير از آن وجود نداشت .
در روايت احتجاج طبرسى (53) از امام سجاد - صلوات الله عليه - آمده است كه : نزد ابوحمزه ثمالى به مردى از قريش فرمود: (( فزوجهما على ما خرج لهما من عندالله ، قال : ثم حرم الله نكاح الاخوات بعد ذلك .))
يعنى : (آدم - عليه السلام - خواهر را به برادر داد روى آن قرعه اى كه از جانب خدا اصابت كرد. فرمود: پس خداوند تزويج خواهران را حرام فرمود).
در برخى از روايات نيز آمده است كه ازدواج برادر با خواهر، در شريعت حضرت نوح - عليه السلام - تحريم شده است .
در تفسير الميزان ، پس از اختيار اين طريق فرموده است : (حكم به حرمت در اسلام و ساير شريعتها، حكم تشريعى و تابع مصالح و مفاسد است . حكم تكوينى نيست كه قابل تغيير نباشد. وقت آن در دست خداست . و او فاعل مايشاء و حاكم ما يريد است . جايز است كه روزى براى داعى ضرورت ، مباح و سپس براى برطرف شدن ضرورت ، و اينكه موجب انتشار فحشاست آن را تحريم نمايد).
نگارنده گويد: اين تنفر و تحريم اشدى كه فعلا در بين ما هست ، در اثر تحريم شريعتهاست . و اگر شريعتها نهى نكرده بودند، اكنون مردم اين كار را مى كردند و هيچ تنفر و ناراحتى هم نداشتند.
تعليم اسماء
در رابطه با تعليم اسماء به حضرت آدم - عليه السلام - كه مضمون (( و علم آدم الاسماء كلها )) مى باشد، لازم است آيات سوره بقره را نقل و بررسى كنيم تا - ان شاء الله - مطلب روشنتر شود:
(( و اذا قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة قالوا تجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال : انى اعلم ما لا تعلمون و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة فقال انبئونى باسماء هؤ لاء ان كنتم صادقين قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم قال يا آدم انبئهم باسمائهم فلما انباءهم باسمائهم . قال الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون .))
در آيات شريفه ، دو مطلب مطرح است : يكى اينكه خداوند از خلقت آدم و آدميان به ملائكه خبر داد، دوم اينكه ملائكه خواستند آنها خليفه و جانشين خداوند در روى زمين بشوند، اما خداوند را پيش آورد كه ملائكه دانستند كه سمت خلافت و جانشينى از آنها ساخته نيست . اينك اين جريان را تحت چند (بند) مى آوريم .
والله عالم :
1 - (( و اذ قال ربك للملائكة ... )) ؛ گفتگويى است ميان خدا و فرشتگان اما كيفيت آن معلوم نيست . به هر حال ، خداوند متعال ، خلقت آدم را به ملائكه فهمانده است .
2 - (( قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء )) ؛ از اين سخن معلوم مى شود كه اولا: منظور از (خليفه ) تنها حضرت آدم - عليه السلام - نيست بلكه آدم و همه فرزندان او مى باشند. وگرنه تنها به وسيله حضرت آدم (يفسد و يسفك ) قابل تحقق نيست . ثانيا: ملائكه از اينكه خليفه روى زمين ، از عالم ماده خواهد بود، فهميدند كه در ميان آدميان اصطكاك به وجود آمده و فساد و خونريزى به وجود خواهد آمد.
ولى در روايت عياشى از امام صادق - عليه السلام - نقل شده است كه ملائكه ، آن را نسلهاى قبل از انسان ديده بودند. (( قال ابوعبدالله عليه السلام و ما علم الملائكة بقولهم اتجعل فيها و من يفسد فيها و يسفك الدماء لولا انهم قد كانوا راءوامن يفسد فيها و يسفك الدماء )) .
و ثالثا: اين قول آنان ، يك نوع مقدمه چينى براى خلافت خودشان است .
3 - (( و نحن نسبح بحمدك ... )) ؛ يعنى ما پيوسته در فرمان تو هستيم . و افساد و خونريزى هم نمى كينم . پس ما را خليفه خويش كن . ظاهرا (و نحن نسبح ) به جاى (آماده فرمانبرى هستيم ) مى باشد نه اينكه فقط با حمد و تسبيح ، كار خلافت تمام شود.
4 - (( قال انى اعلم ما لا تعلمون )) ؛ اين آيه شريفه به جاى آن است كه اين كار از شما ساخته نيست . آنگاه علت (ساخته نبودن ) در آيه بعدى ، توضيح داده شده است .
5 - (( و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة قال انبئونى باسماء هؤ لاء... )) ؛ منظور از تعليم اسماء، خلقت استعداد و زمينه ، در وجود حضرت آدم است نظير: (( خلق الانسان علمه البيان )) (54)
به عبارت ديگر: مثلا خداوند متعال استعداد خشت زدن را در وجود حضرت آدم قرار داد و آدم خشت زد و خانه اى ساخت آن وقت خداوند متعال به ملائكه گفت : شما هم اين كار را بكنيد. آنها گفتند: خدايا ما را طورى آفريده اى كه اين كار را نمى توانيم انجام بدهيم . خداوند فرمود: پس اذعان كنيد كه كار خلافت از شما ساخته نيست .
اگر منظور از (تعليم اسماء) مثلا اين باشد كه خداوند به آدم گفت : اين مداد، اين كاغذ و اين پاكت است ، آن وقت استدلال تمام نبود؛ زيرا ملائكه حق داشتند كه بگويند: پس به ما هم ياد بده تا ما هم بگوييم ، بلكه منظور اين است كه ملائكه بفهمند كه در نهاد انسان ، چيزى گذاشته شده كه در نهاد آنها نيست ؛ نظير اينكه خداوند متعال به عقاب بگويد پرواز كن ، بعد به انسان نيز بگويد: تو هم اين كار را بكن . و او پاسخ دهد كه من بال ندارم .
6 - در عين حال ، خداوند منان (( يفسد فيها و يسفك الدماء )) را در خليفه ، مى پذيرد ولى مى فهماند كه آن ضررى به خليفه بودن ندارد. نهايت اين است كه خليفه به خليفه خوب و خليفه بد، تقسيم مى شود.
7 - بنابر آنچه گفته شد، منظور از (الاسماء) تمام استعدادهاى انسانها براى همه كارهاست كه در نهاد انسان به تعليم تكوينى گذارده شده است .
8 - (( ثم عرضهم على الملائكة )) ضمير (هم ) و (هؤ لاء) راجع به انسانهاست و شايد ميان خبر دادن به ملائكه و خلقت آدم و زياد شدن انسانها، فاصله ، بسيار زياد بوده است آن وقت خداوند متعال كار آنها را به ملائكه نشان داده است . و اگر هم راجع به آدم باشد، به علت آن است كه حضرت آدم ، نمونه همه آدمها بود. و بسيار بعيد و ناسازگار است كه ضمير (هم ) به (مسميات ) برگردد. چنانكه گفته اند.
اين مطلب در سوره اعراف ، صريحتر نقل شده است ، مى فرمايد: (( و لقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا لاءدم )) (55) چنانكه ملاحظه مى كنيم ، فرمان (اسجدوا) بعد از (خلقناكم ) آمده است . و خلاصه معناى آيه شريفه چنين است :
(سپس آدم يا آدميان را به ملائكه نشان داد و فرمود: از كارهاى اينها و از آنچه اينان مى توانند انجام دهند، به من خبر دهيد، آنها كه قدرت آن را نداشتند گفتند: (( سبحانك لا علم لنا... ))
9 - (( قال يا آدم انبئهم باسمائهم فلما انبئهم باسمائهم قال الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض )) .
على الظاهر ضمير (انبئهم ) در هر دو مورد، راجع به ملائكه و نيز ضمير (اسمائهم ) در هر دو مورد، راجع به انسانهاست ؛ يعنى خداوند به حضرت آدم فرمود: كار آدميان را انجام بده . او هم انجام داد. و ملائكه بار ديگر يقين كردند كه كار آدم ، از آنها ساخته نيست . و آدم بايد خليفه باشد نه آنها. شايد مراد از (غيب السموات و الارض ) همان كارهاى انسان و كشف رموز طبيعت باشد كه به دست انسان به وجود آمده و كشف شده و خواهد شد، كه آن وقت ، همه در عالم غيب بودند و هنوز به عالم شهود تنزل نكرده بودند.
10 - چون اين حقيقت براى ملائكه روشن گرديد و دانستند كه (خلافت ) از آنها ساخته نيست ؛ تسليم شدند و خداوند به ايشان فرمود: (( اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابى واستكبر و كان من الكافرين )) .
تا اينجا آيات شريفه گذشته به طور طبيعى ، تفسير گرديد، كه قلب انسان به آن مطمئن و آرام مى شود.
كيفيت نزول سوره علق
تقريبا يقينى است كه اولين سوره نازل شده از قرآن مجيد، سوره مباركه علق ، (( اقرء باسم ربك الذى خلق )) مى باشد ولى آيا همه اين سوره ، يكدفعه نازل شده و يا در چند نوبت نازل گرديده است ؟
در مجمع البيان مى گويد: اكثر مفسران عقيده دارند كه (علق ) اولين سوره اى است كه نازل گرديده است . پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - در كوه (حرا) ايستاده بود كه جبرئيل آمد و پنج آيه از آيات آن را بر وى خواند.
ابن كثير نيز در تفسير خود گفته است كه : جبرئيل تا آيه (( علم الانسان ما لم يعلم )) را بر آن حضرت خواند.
واحدى در مقدمه اسباب النزول ، بعد از نقل مطلب فوق ، در روايت ديگرى نقل كرده است كه : ابتدا پنج آيه از صدر سوره ، نازل شد. دنبال آن نيز وقتى كه خداوند خواست ، نازل گرديد.
ولى ظهور روايات ائمه معصومين - عليهم السلام - آن است كه همه سوره ، يكدفعه نازل شده است ؛ مثلا در كافى از حضرت صادق - عليه السلام - نقل شده كه فرمود: (( اول ما نزل على رسول الله صلى الله عليه و آله ، اقرء باسم ربك ، وآخره : اذا جاء نصرالله . )) (56)
و در روايت امام رضا- عليه السلام - است كه به حسين بن خالد، فرمود: (( سمعت ابى يحدث عن ابيه : ان اول سورة نزلت : بسم الله الرحمن الرحيم اقرء باسم ربك و آخر سورة نزلت : اذا جاء نصر الله و الفتح )) (57).
در اين صورت ، بايد گفت كه : رسول خدا - صلى الله عليه و آله - قبل از نزول وحى ، نماز مى خوانده است . مورد اذيت و آزار قرار گرفته و قرآن در اولين وحى ، از آن خبر داده است .
مرحوم علامه امينى در الغدير(58)، در رواياتى نقل كرده است كه : اولين كسى كه با رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نماز خواند (على بن ابيطالب ) بود. از جمله چنين نقل شده است .
(( عن حكيم مولى ذاذان ، قال : سمعت عليا يقول : صليت قبل الناس سبع سنين و كنا نسجد و لا نركع و اول صلوة ركعنا فيه ، صلوة العصر )) .
يعنى : (هفت سال قبل از مردم ، نماز خوانده ام . ما، در آن نماز سجده مى كرديم ولى ركوع نداشت . و اولين نمازى كه در آن ركوع كرديم ، نماز عصر بود)
بنابراين ، رسول خدا (ص ) حتى قبل از نزول وحى ، يك نوع نماز بى ركوع مى خوانده و مورد اهانت نيز واقع شده است . اگر همه سوره ، يكدفه نازل شده باشد، چاره اى جز قبول اين روايات نداريم .
ولى اگر ابتدا، پنج آيه اول نازل شده و بعد از تشريع نماز، بقيه سوره نازل شده باشد، (( اراءيت الذى ينهى عبدا اذا صلى )) (59) را مى شود بر نماز معمولى و متعارف حمل كرد.
بحثى پيرامون آيه الى المرافق
آيه شريفه وضو در قرآن مجيد در سوره مباركه مائده ، چنين آمده است : (( يا ايها الذين آمنوا اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق وامسحو برؤ سكم و ارجلكم الى الكعبين و ان كنتم جنبا فاطهروا )) (60)
يعنى : (اى اهل ايمان ! چون خواستيد براى نماز برخيزيد، صورت و دستها را تا مرفق (آرنج ) بشوييد و سر و پاها را تا برآمدگى پا مسح كنيد. و اگر جنب هستيد، پاكيزه شويد (غسل كنيد).
منظور از (قمتم ) اراده نماز است ، يعنى : چون اراده خواندن نماز كرديد، صورت و دستهايتان را بشوييد (وضو بگيريد) لفظ (ارجلكم ) عطف است به محل (روسكم ) كه مفعول (امسحوا) و منصوب است ، يعنى : (مسح كنيد سرها و پاهايتان را).
اكنون بايد ديد كه منظور از (الى المرافق ) چيست ؟ آيا اين جمله مى گويد: دستها را از سر انگشتان تا مرفق بشوييد، همانطورى كه اهل سنت ، انجام مى دهند يا معنى ديگرى دارد؟
بايد دانست كه (الى المرفق ) حد (ايديكم ) است ، يعنى در (وضو) دستها تا حد مرفق ، منظور است . توضيح اينكه (يد) در قرآن مجيد، معناى و موارد متعدد دارد:
اول : به معناى (دست تا مچ انسان ) مى باشد، مثل ذيل همين آيه كه مى فرمايد: (( فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم منه .(61) ))
يعنى : (هنگام پيدا نكردن آب ، قصد كنيد خاك پاكى را و صورت و دستهايتان را با آن مسح كنيد). در اينجا منظور از (ايديكم ) دستها تا (مچ ) مى باشد.
دوم : به معناى (چهار انگشت ) است ، چنانچه در حد سارق ، مى فرمايد: (( و السارق و السارقة فاقطعوا ايديهما جزاء بما كسبا نكالا من الله (62))) مراد از (ايديهما) چهار انگشت دست راست ، قطع مى شود.
سوم : (از شانه تا سر انگشتان ) است . در اقرب الموارد آمده است : (( اليد: الكف او من اطراف الاصابع ال الكتف )) در قرآن مجيد نيز مواردى از اين معنا را مى توان يافت .
چهارم : (از آرنج (مرفق ) تا سر انگشتان ) است ، چنانچه در آيه (الى المرافق ) مى باشد. پس منظور از حرف (الى ) در آيه ، حد مغسول است نه حد غسل ، يعنى در وضو، آن دست را بشوييد كه تا مرفق است ، نه دستى كه تا مچ يا تا شانه است .
بنابراين ، آيه شريفه از اينكه از مرفق تا سر انگشتان بشوييم و يا بالعكس ، ساكت است . و اگر ما باشيم و آيه شريفه ، هر دو نوع شستن جايز است . شيعه كه مى گويد: بايد از مرفق شسته شود، به روايات استدلال مى كند نه با آيه شريفه ، اهل سنت نيز كه از سر انگشتان تا مرفق مى شويند، به روايات استدلال مى كنند نه با آيه شريفه .
بسمه تعالى
قرآن كريم مخزن معارف ، گنجينه علوم الهى و از اين جهت نيز در ميان همه كتب آسمانى بى رقيب است كتاب هدايت و تبيان كل شى است . انديشمندان و دانشوران هر كدام به سهم خويش در اين بحر ژرف و عميق ، به غور پرداخته و بقدر توانايى خود در زمينه معارف و علوم آن قلمفرسايى نموده اند؛ والحق كه هر آيه بلكه هر جمله اى از اين كتاب بى همتا، سرفصل نوينى براى معارف الهى است .
عظمت و اعجار جاويد قرآن مجيد بر كسى پوشيده نيست . اين كتاب آسمانى ناسخ اديان و مذاهب گذشته و نجات بخش بشريت در حال و آينده است . در مقام والا و ممتاز قرآن كريم همين بس كه معاندين ، منافقين و دشمنان قسم خورده آن ، هرگز نتوانسته اند در تحريف آن موفق شوند، و همانطور كه خداوند فرموده است (( انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون )) .
قرآن مجيد بيش از 14 قرن است كه زنده و زندگى بخش است و به حيات الهى خود ادامه مى دهد و همواره بزرگترين تحول آفرين را در جوامع بشرى ايفا كرده است .
مؤ لف محترم اين كتاب به سهم خود، شمه اى از معارف قرآن مجيد را تحت عناوين و موضوعات مختلف مطرح و پيرامون آنها به بحث و بررسى پرداخته و آگاهيهاى سودمند و مفيدى در اختيار علاقمندان قرار داده است .
اين دفتر پس از بررسى ، ويرايش ، استخراج مصادر، تطبيق ، اعراب گذارى و اصلاحاتى چند، آن را طبع و در اختيار علاقمندان علوم و معارف قرآن قرار داده ، باشد كه مورد قبول پروردگار متعال قرار گيرد.
دفتر انتشارات اسلامى
وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم
پيشگفتار
بسم الله الرحمن الرحيم
(( الحمدلله رب العالمين وصلى الله على محمد و آله الطاهرين سيما بقية الله فى الارضين واللعن على اعدائهم اجمعين )) .
كتاب حاضر، كلياتى از قرآن مجيد را بررسى نموده و فشرده اى از اين وديعه آسمانى را در اختيار شما قرار مى دهد؛ از قبيل : واژه قرآن به چه معناست ؟ و قرآن چند آيه دارد؟ و با حذف مكررات و مشتقات ، مجموعا از چند كلمه تشكيل يافته ؟ سوره هاى مكى و مدنى آن كدامند؟ و چه هنگام قرآن كريم ، به ترتيب فعلى ، صورت پذيرفته ، چند بار، بر پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - نازل شده است ؟ و...
سپس حدود هفتاد موضوع از موضوعات قرآن مجيد، مطرح و تحقيق شده است كه هر يك ، مطلب مستقلى مى باشد. و در آشنا كردن انسان به اين پيام ربوبى ، سهم بسزايى دارد.
اينجانب با آنكه درباره قرآن مجيد، (قاموس قرآن ) را در هفت جلد، تاءليف نموده ام - كه دايرة المعارفى براى قرآن كريم است - و نيز تفسير (احسن الحديث ) را در دوازده جلد نوشته ام - كه يكدوره تفسير كامل مى باشد. - باز احساس كردم كه هر چه درباره اين كتاب آسمانى تحرير نمايم ، ارزش آن را دارد. و عده اى را - ولو به طور مختصر - با قرآن كريم آشنا مى سازد. آرى چه ، كارى بهتر از پرداختن به قرآن مجيد است ؛ مگر نه اين است كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - فرموده : (( خيركم من تعلم القرآن و علمه )) (1)؛ يعنى بهترين شما كسى است كه قرآن را ياد بگيرد و به ديگران نيز ياد بدهد.
بدين جهت ، اين كتاب را به رشته تحرير درآوردم . از خداوند متعال خواستارم كه آن را به احسن قبول فرمايد. و مورد استفاده همگان قرار دهد. و آنچه از عمرم را درباره آن صرف كرده ام ، ذخيره آخرتم گرداند.
نگارش اين كتاب ، در پنجم ذيحجه 1413 هجرى ، مطابق با ششم خرداد ماه 1372 شمسى ، آغاز گرديده و در دهم شعبان 1414، مطابق با دوم بهمن ماه 1372 با تمام رسيده است ؛ يعنى در نگارش آن ، هفت ماه و 26 روز وقت صرف شده است . (( و ما توفيقى بالله عليه توكلت و اليه انيب )) .
سيد على اكبر قرشى اروميه 2 / 11 / 72
واژه قرآن
واژه (قرآن ) در لغت عرب ، به معناى (قرائت و خواندن ) است . گويند: (( قرء قرء و قرائة و قرانا الكتاب اى : نطق بالمكتوب فيه ...)) ، اين معنا در خود آيات قرآن كريم نيز به كار رفته است ، در سوره قيامت ، چنين آمده است :
(( لا تحرك به لسانك لتعجل به ان علينا جمعه و قرانه فاذا قراناه فاتبع قرانه )) (2).
يعنى : (زبانت را به خواندن قرآن حركت مده تا در خواندن آن عجله كنى ، كه خواندن و جمع آن بر عهده ماست . و چون ما آن را خوانديم ، از خواندن آن پيروى كن (و همانطور بخوان كه ما خوانده ايم ).
پس در اين دو مورد، واژه (قرآن ) مصدر و به معناى (خواندن ) آمده است . و اينكه خداوند متعال اين كلمه را براى كتاب خود نام نهاده است ، شايد بدين جهت باشد كه (قرآن ) به معناى (كتاب خواندن ) است . هميشه بر سر زبانها باشد. و دائم آن را بخوانند. و معانى آن را در دل داشته باشند. در اين صورت ، قرآن كه مصدر است به معناى مفعول ؛ يعنى (مقرو) است .
برخى نيز گفته اند كه معناى لغوى (قرآن ) به معناى (جمع كردن ) است ؛ چون در (( قراء قرانا الشى ء يعنى : اى جمعه وضم بعضه الى بعض )) . پس در اين صورت بايد مصدر به معناى فاعل باشد. و قرآن ؛ يعنى : (جمع كننده حقايق و سخنان الهى ) ولى معناى اول مقبولتر است . و خود قرآن مجيد نيز آن را تاءييد مى كند. مرحوم علامه طباطبائى نيز در تفسير الميزان آن را پذيرفته است . اما مرحوم طبرسى ، در ذيل آيه شريفه (( شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن )) (3)، قول دوم را پذيرفته است اما در مقدمه در (فن رابع ) هر دو قول را - بدون ترجيح يكى بر ديگرى - نقل كرده است . ولى از اينكه قول دوم را با لفظ (قيل ) آورده ، ظهورش در تاءييد قول اول مى باشد.
سوره هاى قرآن كريم
قرآن مجيد، داراى 114 سوره مى باشد كه همه آنها با (بسم الله الرحمن الرحيم ) آغاز مى شود. بجز سوره توبه كه سوره نهم از قرآن كريم است . و (بسم الله الرحمن الرحيم ) ندارد و اما آنچه در سوره نمل در آيه سى ام آمده است ، آن جزء نامه حضرت سليمان - عليه السلام - است كه به ملكه (سباء) نوشته است .
در اينكه چرا در سوره توبه (بسم الله الرحمن الرحيم ) نيامده است ، دو روايت وجود دارد. يكى از آن دو از اميرالمؤ منين - صلوات الله عليه - است كه فرموده : علت نيامدن (بسم الله الرحمن الرحيم ) آن است كه : (بسم الله الرحمن الرحيم ) براى (امان و رحمت ) است . ولى سوره برائت ، براى برداشته شدن امان با شمشير، نزول شده است .
در مجمع البيان چنين آمده است :
(( عن على عليه السلام لم ينزل بسم الله الرحمن الرحيم على راءس سورة برائة لاءن بسم الله للاءمان و الرحمة و نزلت برائة لرفع الامان بالسيف . ))
و زمخشرى در كتاب كشاف ، آن روايت را از ابن عيينه نقل كرده است .
روايت دوم از امام صادق - عليه السلام - نقل شده كه فرموده است : انفال و برائت ، يك سوره هستند (الانفال و البرائة واحد) ناگفته نماند كه هر دو حديث به لفظ (روى ) است . باقى اقوال ، احوال به طور احتمال و استحسان مى باشد. اما ظاهرا علت اصلى همان تعبد باشد كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - آن را در اول سوره برائت ، نفرموده است .
( بسم الله الرحمن الرحيم ) به عقيده شيعه اثنى عشرى ، يك آيه مستقل و جزء هر سوره است كه نمى شود يكى را به جاى ديگرى خواند. در اين باره در اين كتاب ، يك بحث مستقل آمده است .
و از اهل بيت عصمت و طهارت - صلوات الله عليهم - نقل شده است كه آنها سوره : (والضحى ) و: (الم نشرح ) و نيز سوره (لايلاف ) و (فيل ) را يك سوره حساب كرده اند كه در نماز نمى شود به يكى اكتفا كرد بلكه بايد هر دو با (بسم الله الرحمن الرحيم ) خوانده شوند.
تعداد واژه هاى قرآن كريم
قرآن مجيد، با حذف مكررات و مشتقات ، حدود 1860 كلمه مى باشد. تمام واژه ها و آيات نورانى قرآن كريم ، از تكرار و مشتقات همين تعداد كلمات ، تشكيل و به وجود آمده است . در تعداد آيات قرآن مجيد، اختلاف مى باشد. تعداد صحيح و قابل اطمينان در اين باره آن است كه عدد آيات قرآن كريم ، 6236 آيه مى باشد. در مجمع البيان در تفسير (هل اتى ) از اميرالمؤ منين - عليه السلام - از رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نقل شده است كه حضرت فرمود: (سوره هاى قرآن كريم 114 سوره ، و آيات آن ، 6236 آيه است .).
سيوطى در الاتقان ، در اين رابطه شش قول را نقل كرده است :
قول اول : (6000) آيه .
قول دوم : (6204) آيه .
قول سوم : (6214) آيه .
قول چهارم : (6219) آيه .
قول پنجم : (6225) آيه .
قول ششم : (6236) آيه (4).
ولى قول اخير از همه قويتر و مطابق روايت و نيز مطابق قرائت عاصم ابن ابى النجود است . ناگفته نماند كه : اختلاف شماره هاى آيات ، از قاريان قرآن نشاءت گرفته است . براى قرآن كريم ، زيانى در برندارد. بلكه اختلاف در تعيين مرزها و حدهاى آيات است ؛ مثلا بقره از نظر قاريان كوفه (286) آيه ، از نظر قاريان بصره (287) آيه ، از نظر علماى حجاز (285) آيه ، و قاريان شام تعداد آيات سوره بقره را در (284) آيه دانسته اند. ولى سوره بقره همان است بى كم و كاست .
آيات و سور مكى و مدنى
مدت نبوت رسول خدا - صلى الله عليه و آله - جمعا 23 سال به طول انجاميده از اين مدت ، سيزده سال را در مكه و ده سال را در مدينه اقامت داشته اند. آيات و سورى كه در مكه معظمه و در عرض آن سيزده سال نازل شده اند، آيات و سور (مكى ) نام دارند؛ و آيات و سورى كه در مدينه طيبه و در عرض آن ده سال نازل شده اند (مدنى ) نام دارند.
بنابر مشهور، از مجموع 114 سوره قرآن كريم ، 86 سوره در مكه ، و 28 سوره در مدينه منوره نازل شده است . سوره هاى مكى نوعا در زمينه اصول عقيدتى از قبيل : توحيد، معاد، نبوت ، نظامهاى متقن جهان ، مبارزه طرفداران حق با طرفداران باطل و شكست جباران و طاغوتها و امثال آن است .
و اما سوره هاى مدنى اغلب درباره احكام و حكومت و روابط عمومى و نظام زندگى است . و جنبه رو بنايى دارند. در روايات و نقلها در ترتيب نزول سوره ها اختلاف هست . و شايد اثبات ترتيب صحيح آنها مشكل باشد. اما بنا به نقلى - كه بعدا خواهيم گفت - ترتيب نزول سوره هاى مكى چنين است :
1 - علق 2 - قلم 3 - مزمل
4 - مدثر 5 - فاتحة الكتاب 6 - مسد
7 - تكوير 8 - اعلى 9 - ليل
10 - فجر 11 - والضحى 12 - انشراح
13 - والعصر 14 - عاديات 15 - كوثر
16 - تكاثر 17 - ماعون 18 - كافرون
19 - فيل 20 - فلق 21 - ناس
22 - توحيد 23 - والنجم 24 - عبس
25 - قدر 26 - والشمس 27 - بروج
28 - والتين 29 - قريش 30 - قارعه
31 - القيامة 32 - همزه 33 - مرسلات
34 - قد 35 - بلد 36 - طارق
37 - قمر 38 -ص 39 - اعراف
40 - جن 41 - يس 42 - فرقان
43 - فاطر 44 - مريم 45- طه
46 - واقعه 47 - شعرا48- نمل
49 - قصص 50 - اسرا 51 - يونس
52 - هود 53 -يوسف 54 - حجر
55 - انعام 56 - صافات 57 - لقمان
58 - سباء 59 - زمر 60 - غافر
61 - فصلت 62 - شورى 63-زخرف
64 - دخان 65 - جاثيه 66 -احقاف
67 - ذاريات 68 - غاشيه 69 - كهف
70 - نحل 71 - نوح 72 - ابراهيم
73 - انبيا 74 - مؤ منون 75 - سجده
76 - طور 77 - ملك 78 - حاقه
79 - معارج 80 - نباء 81 - نازعات
82 - انفطار 83 - انشقاق 84 - روم
85 - عنكبوت 86 - مطففين
اين ترتيب ، عينا همان ترتيبى است كه مرحوم (ابوعبدالله زنجانى ) در كتاب (تاريخ قرآن ) از مقدمه شهرستانى ؛ موسوم به (مفاتيح الاسرار) از مصحف امام صادق - عليه السلام - نقل كرده است . و نيز همان ترتيبى است كه مرحوم طبرسى در تفسير سوره (هل اتى ) آورده است . با اين تفاوت كه در آن (سوره حمد) اصلا ذكر نشده است . ولى سوره حمد در اسناد ديگر - چنانكه نقل گرديد - سوره پنجم مى باشد. و نيز در تفسير الميزان ، ج 13، ص 249 از (اتقان سيوطى ) و در تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 19 با اندك تفاوت ، نقل شده است .
و اما سوره هايى كه در مدينه منوره نازل شده اند بنا به نقل قرآن (مصطفى نظيف ) با ترتيب نزول بدين قرارند:
1 - بقره 2 - انفال 3 - آل عمران 4 - احزاب 5 - ممتحنه 6 - نساء
7 - زلزال 8 - حديد 9- محمد (ص )
10 - رعد 11 - رحمن 12 - انسان
13 - طلاق 14 - بينه 15 - حشر
16 - نور 17 18 - منافقون
19 - مجادله 20 - حجرات 21 - تحريم
22 - تغابن 23 - صف 24 - جمعه
25 - فتح 26 - مائده 27 - توبه
28 - نصر